معنی شیری

شیری
معادل ابجد

شیری در معادل ابجد

شیری
  • 520
حل جدول

شیری در حل جدول

  • رنگ سفید مات
لغت نامه دهخدا

شیری در لغت نامه دهخدا

  • شیری. (حامص) چگونگی شیر. (یادداشت مؤلف). || (ص نسبی) مانند شیر (به معنی لبن). (از ناظم الاطباء). || به رنگ شیر. سپید کمی مایل به زردی. سپید. (یادداشت مؤلف).
    - شیری رنگ، سپیدرنگ. (ناظم الاطباء).
    || شیرفروش. آنکه شیر فروختن پیشه دارد. لبان. (یادداشت مؤلف). || شیرخوار. شیرخور. شیرخواره: بچه ٔ شیری. بره ٔ شیری. (یادداشت مؤلف).
    - خواهر شیری، برادر شیری، هم شیر. هم شیره. که با هم از پستان مادری شیر خورند. خواهر رضاعی. توضیح بیشتر ...
  • شیری. (حامص) چگونگی شیر (اسد). شیر بودن. (یادداشت مؤلف):
    توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
    گرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است.
    ناصرخسرو.
    صورت شیری دل شیریت نیست
    گرچه دلت هست دلیریت نیست.
    نظامی.
    وت پیروزی شیری نماند.
    سعدی.
    || تهور و رشادت. (ناظم الاطباء). خوی شیر. شهامت و شجاعت. دلاوری. دلیری. (یادداشت مؤلف):
    ولی چون بخت روباهی نمودش
    ز شیری و جهانگیری چه سودش.
    نظامی.
    چونکه شیران دلیریَش دیدند
    شیرگیری و شیریَش دیدند. توضیح بیشتر ...
  • شیری. (اِخ) از طوایف فارس و قبیله ای از اعراب بر عمانند همه ده نشین در حمیران و مضافات آن از ناحیه ٔ شیب کوه لارستان منزل دارند. از زراعت دیمی و نخلستان معیشت کنند. زبان آنها عربیست. (یادداشت مؤلف). تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

شیری در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

شیری در فارسی به عربی

عربی به فارسی

شیری در عربی به فارسی

  • شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی
گویش مازندرانی

شیری در گویش مازندرانی

فارسی به آلمانی

شیری در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید