معنی شقیقه
لغت نامه دهخدا
شقیقه. [ش َ قی ق َ / ق ِ] (از ع، اِ) شقیقه. آن جزء از کنار سر که میان گوش و پیشانی است. (ناظم الاطباء). جبین. (بحر الجواهر). جای نرم که میان گوش و پیشانیست. (آنندراج) (غیاث). در تداول عوام فارسی زبانان، صدغ. گیجگاه. (یادداشت مؤلف). همه ٔ استخوان صدغ را نیز شقیقه یا استخوان شقیقه نامند. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین):
چون ز کار وزیرش آمد یاد
دست از اندیشه بر شقیقه نهاد.
نظامی.
|| قسمت فوقانی خارجی صدف و استخوان صدغ که صاف و محدب است و عضله ٔ گیجگاهی به آن می چسبد، و در عقب آن شیاری است که محل عبور شریان گیجگاهی عمقی خلفی است. گیجگاه. (فرهنگ فارسی معین).
فارسی به انگلیسی
Temple
فرهنگ عمید
(زیستشناسی) گیجگاه، کنار پیشانی،
(طب قدیم) درد نصف سر،
[قدیمی] خواهر،
فارسی به عربی
معبد
فرهنگ فارسی هوشیار
درد نصف سر، گیجگاه
فرهنگ معین
خواهر، گیج گاه، کنار پیشانی، جمع شقائق. [خوانش: (شَ قَ یا قِ) [ع.شقیقه] (اِ.)]
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بناگوش، شقاق، صدغ، گیجگاه، نیمسر، خواهر
فارسی به ایتالیایی
tempia
گویش مازندرانی
شقیقه
واژه پیشنهادی
شقیقه
اطلاعات عمومی
انگلیسی به فارسی
صداع شقیقه
معادل ابجد
515