معنی شغل حداد

حل جدول

شغل حداد

آهنگری

لغت نامه دهخدا

حداد

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) نیکولا (نقولا). رجوع به نیکولا حداد شود.

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) او راست: عشره الحداد و هو مشهور بین المحدثین. (کشف الظنون). و شاید این حداد با حداد فقره ٔ قبل یکی باشد.

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) امین بن سلیمان برادر نجیب حداد لبنانی است. (1870-1912م). او راست: منتخبات امین الحداد چ اسکندریه، 1913م. (معجم المطبوعات عربی).

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) او راست: کتاب فضائل القرآن. (ابن الندیم).

حداد. [ح ُدْ دا] (ع ص) تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن. || رجل حداد؛ مرد تیزفهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || چرب زبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || زودخشم. || (اِ) کارد تیز. (منتهی الارب).

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) حسینی، عبداﷲ. رجوع به ابن علوی الحدادی در ذیل لغت نامه شود.

حداد. [ح ِ] (ع مص) ترک زینت زن که شوهر او وفات کرده. (اقرب الموارد). جامه ٔ سوک پوشیدن زن در عزا و سوگواری شوی. سوک داشتن زن بر مرده. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). جامه ٔ ماتم پوشیدن: تا آنگاه که عده ٔ زن منقضی نشده مکلف بحداد است. || (ص اِ) جامه های سیاه و کبود که در سوک پوشند. (اقرب الموارد). جامه ٔ سوک. (مهذب الاسماء). رنگینی جامه های ماتم چون سیاه و کبود: از چه رهگذر است که لباس حداد در بر گرفته اید؟ (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران 1272 ص 455). شب خود جامه ٔ حداد بر سر دارد و گریبانی چاک از دو طرف در بر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی، چ طهران ص 451). زنان ایامی همه جامه ٔ حداد در بر و بفجع و شیون اندر. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 454). || ج ِ حدید؛ السنه حداد و سیوف حداد. (منتهی الارب). چیزهای تیز.

حداد. [ح ُ] (ع اِ) منتهی. غایت. قصاری: حدادک ان تفعل کذا؛ ای قصاراک و غایه جهدک. (اقرب الموارد).

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) نام ایلی به نیج کوه (نائج) از نور مازندران. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 110 شود.

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) حسینی. شیخ محمدبن خلف. او راست: ارشادالاخوان، شرح «هدایه الصبیان فی تجوید القرآن » تألیف شیخ سعیدبن نبهان، مصر، 1320. (معجم المطبوعات).

حداد. [ح َدْ دا] (ع ص، اِ) دربان. دروان. (مهذب الاسماء). بواب: لایقاس الملائکه بالحدادین. (ابوبکربن ابی قحافه). حاجب. دربان. (ناظم الاطباء) || زندانبان. بندیوان. سجان. (اقرب الموارد). ج، حدادون و حدادین. || آهنگر. قین. (منتهی الارب).نسبت است به بیع و شراء و عمل حدید. (سمعانی). بائعالحدید و معالج آن. (اقرب الموارد). || زَرّاد. (اقرب الموارد) (از لسان العرب):
نبینی که پولاد را چون ببرد
چو صنعت پذیرد ز حداد سوهان.
ناصرخسرو.
کرده ٔ قصار پس عقوبت حداد
این مثل است آن اولیای صفاهان.
خاقانی.
|| مقابل تعزیر. حدزن. حدزننده. (ناظم الاطباء). حدراننده. ج، حدادون و حدادین. || خَمّار. (تاج العروس). می فروش.

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) قرطبی، حسن بن ایوب انصاری مالکی. متوفی 425 هَ. ق. او راست: مسائل ابوبکربن زرب در چهار جزء. (هدیه العارفین ج 1 ص 274).

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 8 هزارگزی خاور مشهد و 3 هزارگزی خاور کشف رود، جلگه و معتدل است. رودخانه از آن گذرد. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

حداد. [ح َدْ دا] (اِخ) مصری. ابوالحسن علی بن محمد. او راست: حدیقهالمنادمه در چهل جلد، که در 1040 ق بپایان رسید. (هدیه العارفین ج 1 ص 755).

معادل ابجد

شغل حداد

1347

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری