معنی شایق
لغت نامه دهخدا
شایق. [ی ِ] (ع ص) شائق. راغب. و مشتاق و خاطرخواه و آرزومند و دارای اشتیاق. (ناظم الاطباء). || کسی که شخص بدیدن او مشتاق باشد. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را اغلب بمعنی مشتاق بکار برند چنانکه گویند بزیارتتان شایق بودم ولی این استعمال برخلاف نص زبان عرب است و باید مشتاق و مشوق بکار برند. رجوع به شائق شود.
شایق. [ی ِ] (اِخ) دهی از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 842 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شایق اصفهانی
شایق اصفهانی. [ی ِ ق ِ اِ ف َ] (اِخ) نام او علی اصغر و شغلش دوزندگی بود و معاصر مؤلف مجمع الفصحاء بود و غزلسرایی میکرد. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 249).
شایق سنندجی
شایق سنندجی. [ی ِ ق ِ س َ ن َ دَ] (اِخ) نام او احمد. مردی دانشمند و با کمال بوده و دریکی از قرای کردستان، بحکم وراثت قضاوت میکرده و گاهی شعر میسروده است. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 246).
شایق لرستانی
شایق لرستانی. [ی ِ ق ِ ل ُ رِ] (اِخ) نام او هادی بیک و از ایل ساکن لرستان. دیوانی داشته است در چهار هزار بیت که مؤلف مجمع الفصحاء آن را دیده بوده و گوید وفات او در سال 1229 هَ. ق. در اصفهان بوده است. (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 250).
فارسی به انگلیسی
Eager
فرهنگ عمید
خواستار، مشتاق،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرزومند، راغب، مایل، مشتاق،
(متضاد) بیزار، بیمیل
فرهنگ معین
(یِ) [ع. شائق] (اِفا.) راغب، مشتاق.
فرهنگ فارسی هوشیار
مشتاق، راغب، خاطر خواه
معادل ابجد
411