معنی سیلاب

فارسی به انگلیسی

سیلاب‌

Syllable, Torrent

فرهنگ فارسی هوشیار

سیلاب

آپتچن لوراب فرانسوی آواچ (هجا ء) آوات سیل. یا سیلاب آب. سیل آب. یا سیلاب ارغوانی. خون روان، لشگر غمزدگان. یا به سیلاب دادن. در سیل فرو بردن غرق کردن. آب فراوان که بر روی زمین جاری شود


سیلاب آمدن

رسیدن سیلاب و فرا گرفتن ناحیه ای را: دور از رخ او دمبدم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت. (حافظ 57)

لغت نامه دهخدا

سیلاب

سیلاب. [س َ / س ِ] (اِ مرکب) سیل. (غیاث اللغات) (آنندراج). توجبه. لاخیز. جریان روانی تند و سریع آب. (ناظم الاطباء):
رهایی خواهی از سیلاب انبوه
قدم بر جای باید بود چون کوه.
(ویس و رامین).
از زبر سیل بزیر آمد و سیلاب شما
گرچه زیر است رهش سوی زبر بگشائید.
خاقانی.
کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد و سیلاب آفت را در تموج آرد. (سندبادنامه ص 77).
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش بزاد حالی.
نظامی.
سلطان چون ایشان را از دور بدید دانست که سیلابی عظیم است. (جهانگشای جوینی).
گرچه کوه است مرد را از پای
هم به سیلاب غم توان انداخت.
سیف اسفرنگ.
هر کجا باشند جوق مرغ کور
برتو جمع آیند ای سیلاب شور.
مولوی.
ببند ای پسر دجله چون آب کاست
که سودی ندارد چو سیلاب خاست.
سعدی.
دور از رخ تو دمبدم از گوشه ٔ چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت.
حافظ.
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب.
- سیلاب از سر گذشتن، از چاره گذشتن کاری. تمام شدن و خاتمه پیدا کردن:
کنون کوش کآب از کمر درگذشت
نه وقتی که سیلاب از سر گذشت.
سعدی.
سیلاب ز سر گذشت یارا
ز اندازه بدرمبر جفا را.
سعدی.

سیلاب. [س ِ] (اِخ) دهی است جزو دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. دارای 464 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، بادام، انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

سیلاب. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 520 تن سکنه. آب آن از دره ٔ دیرعلی و چشمه و محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).

سیلاب. (اِخ) دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. دارای 175 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات می باشد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از طایفه ٔ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سیلاب خیز

سیلاب خیز. [س َ / س ِ] (نف مرکب) سیلاب خیزنده. که سیلاب از آن برخیزد. در بیت زیر ظاهراً، در معرض سیلاب:
رخنه کن این خانه ٔ سیلاب خیز
تا بودت فرصت راه گریز.
نظامی.


سیلاب گیر

سیلاب گیر. [س َ / س ِ] (نف مرکب) زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء):
ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم
سیلاب گیر نیست زمین بلند ما.
صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص 57).


سیلاب کند

سیلاب کند. [س َ / س ِ ک َ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) زمینی را گویند در کوه و صحرا که آب و سیل آنرا کنده و رخنه ها در آن افکنده باشد و آن رخنه ها را نیز سیلاب کند خوانند. (برهان) (آنندراج). زمینی که سیلاب آنرا کنده باشد. (فرهنگ رشیدی). زمینی در کوه و صحرا که توجبه آنرا کنده و رخنه ها در وی افکنده باشد. (ناظم الاطباء):
چگونه راهی، راهی درازناک و عظیم
همه سراسر سیلابکند و خاره و خاک.
بهرامی.

فرهنگ عمید

سیلاب

آب فراوان که بر روی زمین جاری شود، جریان سریع آب، سیل: ببند ای پسر دجله در آب‌کاست / که سودی ندارد چو سیلاب خاست (سعدی۱: ۹۸)،


سیلاب گیر

زمین گود و پست که سیلاب در آن جمع شود، سیل‌گیر: ما از شراب لعل به همت گذشته‌ایم / سیلاب‌گیر نیست زمین بلند ما (صائب: لغت‌نامه: سیلاب‌گیر)،

فرهنگ معین

سیلاب

(~.) [ع - فا.] (اِمر.) نک سیل.

حل جدول

سیلاب

هین

هین، سیل، لور

فارسی به ایتالیایی

سیلاب

torrente

معادل ابجد

سیلاب

103

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری