معنی سکون
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) آرام گرفتن، جای گرفتن، (اِمص.) آرامش. [خوانش: (سُ) [ع.]]
فرهنگ عمید
قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن،
[مقابلِ حرکت] آرامش،
حل جدول
آرامش، ایستایی، توقف
مترادف و متضاد زبان فارسی
ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه،
(متضاد) تحرک، آرام، آرامش، آسایش، قرار، آرمیدن، قراریافتن
فارسی به انگلیسی
Abeyance, Doldrums, Petrifaction, Quiet, Quietude, Rest, Standstill, Stasis, Stillness
فارسی به عربی
اقامه، فتره الهدوء، قصور ذاتی، محطه، موازنه
فرهنگ فارسی هوشیار
آرمیدن، آرامش، آرام
فرهنگ فارسی آزاد
سُکُون، (سَکَنَ- یَسْکُنُ) متوقف شدن- ساکت شدن- ساکن شدن- آرام شدن
فارسی به آلمانی
Bleiben [verb]
معادل ابجد
136