معنی سپنج

لغت نامه دهخدا

سپنج

سپنج. [س ِ پ َ] (اِ) مهمان. (برهان):
ببازارگان گفت ما را سپنج
توان کرد کز ما نبینی تو رنج.
فردوسی.
|| عاریت. (برهان):
نخواهم که باشد مرا بوم و گنج
زمان و زمین از تو دارم سپنج.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 617).
|| کنایه از دنیا. (آنندراج). || آرامگاه عاریتی. (برهان). خانه ٔ عاریه. منزل عاریتی. (آنندراج):
همی خواهم از تو من امشب سپنج
نیارم زچیزت از آن پس برنج.
فردوسی.
اگرصد بمانی و گر سی و پنج
ببایَدْت رفتن ز جای سپنج.
فردوسی.
به آغاز گنج است و فرجام رنج
پس ازرنج رفتن ز جای سپنج.
فردوسی.
که گیتی سپنج است و جاوید نیست
فری برتر از فر جمشید نیست.
فردوسی.
رفتند همرهانت و باید همیت رفت
انده مخور که جای سپنج است و بینواست.
ناصرخسرو.
ترا این تن یکی خانه ٔسپنج است
مزور بل مغربل چون کباره.
ناصرخسرو.
با کس از خلق جهان می نزیی
آدمی وار در این جای سپنج.
سوزنی.
- تیم سپنجی، کاروانسرا. خانه ٔ محقر:
یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارمست.
ناصرخسرو.
- سرای سپنج، چون دنیا را بقایی نیست و حکم مهمانخانه ٔ عاریتی دارد آن را نیز بطریق استعاره سرای سپنجی خوانند. (برهان). رهگذری باشد و کاروانسرای. (حفان):
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست.
رودکی.
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کین جهان هست بازی نیرنج.
رودکی.
چو گشت آن پریچهره بیمار غنج
ببرّید دل زین سرای سپنج.
رودکی.
نباید نمودن به بیرنج رنج
که بر کس نماند سرای سپنج.
فردوسی.
چنین گفت پس این سرای سپنج
نیابند جویندگان جز به رنج.
فردوسی.
مبندید دل در سرای سپنج
کش انجام مرگ است و آغاز رنج.
اسدی.
|| چراگاه جانوران که در آن آب و علف بسیار باشد. (برهان) (جهانگیری):
از پی الفغدن روزی بجهد از بامداد
جانور سوی سپنج خویش جویان و دوان.
رودکی.
اما باید که اشتران و اسبان و غلامان از سپنج بازآرند. (تاریخ بیهقی).
سپنج ستوران بیگانه سم
ز تاراج آن سبزه پی کرده گم.
نظامی.
و پانصد سر اسب تازی مادام بسپنج و طویله ٔ او بسته بودی. (تاریخ طبرستان). همان روز عصیان کردند... و اسبان اصفهبد را که بسپنج بسته داشته گرفته و برنشستند و پیش اصفهبد نیاوردند. (تاریخ سیستان). || (عدد مرکب، ص مرکب، اِ مرکب) پانزده. (برهان) (شرفنامه). سه پنج. || (اِ) خانه ای باشد که مُزارعان و دشت بانان در سر غله زار و فالیز و امثال آن از چوب و علف سازند. (برهان). خانه ٔ دشتبان و پالیزبان. (آنندراج) (اوبهی). || چوب قُلبه باشد و آن چوبیست دراز که بر یک سرآن گاوآهن را نصب کنند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین شیار کنند، و یوغ چوبی است که بر گردن گاو نهند:
چو یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج سپنج
با کس از خلق جهان می نزیی
آدمی وار در این جای سپنج.
سوزنی.
رجوع به سبنج شود.


سپنج خانه

سپنج خانه.[س ِ پ َ خا ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) سرای عاریتی. (آنندراج). خانه ٔ عاریتی. (شرفنامه). رجوع به سپنج شود.


سپنج کردن

سپنج کردن. [س ِ پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) زندگی کردن. گذران کردن:
بزندان بدم تا به اکنون چو گنج
بشادی کنون کرد خواهم سپنج.
نظامی (شرفنامه ص 470).
|| مهمان کردن:
ببازارگان گفت ما را سپنج
توان کرد کز مانبینی تو رنج.
فردوسی.


سرای سپنج

سرای سپنج. [س َ ی ِ س ِ پ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از روزگار و دنیا. (برهان) (آنندراج). سرای عاریت دنیا. (شرفنامه). سرای ششدر. (رشیدی):
مهر مفکن بر این سرای سپنج
کاین جهان پاک بازی و نیرنج.
رودکی.
چو گشت آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج.
رودکی.
اگر گنج یابی اگر درد و رنج
نمانی همی در سرای سپنج.
فردوسی.
که از بهر ما زین سرای سپنج
نیامد بجز درد و اندوه و رنج.
فردوسی.
نبندید دل در سرای سپنج
کش انجام مرگ است و آغاز رنج.
اسدی.
دل نهادی در این سرای سپنج
چند بسیار تاختی فرسنگ.
ناصرخسرو.
|| خانه ٔ علفی باشد که کنار فالیز و کشت و زراعت سازند. (برهان) (آنندراج).


دار سپنج

دار سپنج. [رِ س ِ پ َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از دنیا و عالم سفلی باشد. (آنندراج).


سپنج سرا

سپنج سرا. [س ِ پ َ س َ] (اِ مرکب) کنایه از دنیا است:
هرکه آید در این سپنج سرا
بایدش باز رفتن از سر پای.
نظامی.
رجوع به سپنج شود.


سپنج گاه

سپنج گاه. [س ِ پ َ] (اِ مرکب) چراگاه:
می گشت بهر سپنج گاهی
مونس نه بجز دریغ و آهی.
نظامی.


سپنج کعبتین

سپنج کعبتین. [س ِ پ َ ج ِ ک َ ب َ ت َ / ت ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) سی مهره نرد را گویند. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

سپنج‌

Loan, Temporary, Transient, Transitory

فرهنگ فارسی هوشیار

سپنج

(اسم) عاریت، آرامگاه عاریتی خانه موقت. یا سرای سپنج. دنیا، خانه ای که از پالیز بانان و دشتبانان در پالیز و غله زار از چوب و علف سازند، چراگاه ستوران، عدد پانزده.

فرهنگ عمید

سپنج

عاریت: به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نه‌رواست (رودکی: ۴۹۳)،
(اسم) خانۀ عاریت، آرامگاه عاریتی، منزل موقت،
(اسم) خانه‌ای که دشتبانان و پالیزبانان در کنار پالیز و کشتزار با شاخه‌های درخت درست کنند،

سبنج


سپنج سرا

سرای سپنج، سرای سپنجی،
[مجاز] دنیا،

حل جدول

سپنج

خانه موقت

فرهنگ معین

سپنج

عاریت، خانه موقت. [خوانش: (س پَ) (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

سپنج

عاریت، عاریتی، خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت، خانه، شبستان، پالیزبان

معادل ابجد

سپنج

115

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری