معنی سوزمانی

لغت نامه دهخدا

سوزمانی

سوزمانی. (ص) زن تبه کار. لولی. لوری. کولی. غربال بند. قرشمال. چیگانه. غربتی. (یادداشت بخط مؤلف). || دشنامی است سخت بی ادبانه زن را. (یادداشت بخط مؤلف).


چینگانه

چینگانه. [ن َ / ن ِ] (اِ) ترکی شده ٔ کلمه ٔ اروپائی تزیکان یا تسیگان سوزمانی. غربال بند. فیج. فیوج. غره چی. قرشمال.کولی. لوری. لولی. کوچ وبلوچ. (یادداشت مؤلف). رجوع به لوری و لولی شود.


غربال بند

غربال بند. [غ ِ / غ َ ب َ] (نف مرکب) غربال ساز را گویند. (آنندراج). آنکه غربال سازد از زه و کم و جز آن. آنکه غربال بافد یا غربال بندد. || کولی. لوری. لولی. غره چی. قره چی. حرامی. چینگانه. فیج. فیوج. قرشمال. غربتی. سوزمانی. زط. || مجازاً زنی که بسیار فریاد کند. زنی سخت بی حیا و فحاش و بدزبان.


غربیل بند

غربیل بند. [غ َ ب َ] (نف مرکب) آنکه غربیل سازد. غربیل گر. غربال بند. رجوع به غربال بند شود. || غربال بند. فُیوج. کولی. یوت. غرچه. غَرَچی. غربتی. چینگانه. قرشمال. توشمال. لولی. لوری. سوزمانی. کاوُل. کاوول. بکاوُل. کابلی. کاولی. رجوع به غربال بند شود. || زنی بدزبان و فریادزننده. و نیز دشنام گونه ای است زنان را. غربال بند. رجوع به غربال بند در این لغت نامه شود.


لولی

لولی. (ص نسبی، اِ) منسوب به لول که به معنی بی شرمی و بی حیائی باشد. (از غیاث). لوری. فیج. غره چی. زط. چیگانه.زنگاری. کولی. غربالبند. غرچه. قرشمال. سوزمانی. توشمال. زنگانه. کاولی. کابلی. کاول. کاوول. بکاوول. بکاول. زرگر کرمانی. گیلانی. حرامی. لوند. غربتی. یوت.الواط. سرودگوی کوچه ها و گدای در خانه ها و در هندوستان زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان):
این دل سرگشته همچون لولیان
بار دیگر جای مسکن میکند.
خاقانی.
اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه روی را اسیر کند. (کتاب المعارف).
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لولی است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لولی کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
مشک لولی نه لایق طیب است
روستائی که می خورد عیب است.
اوحدی.
حب ّ لولی گر از شکر باشد
حبهالقلب را بتر باشد.
اوحدی.
ز مهر آینه لولی زن سپیده فروش
ز فرق خود قصب زرد ماهتاب نهد.
بدر جاجرمی.
زهی ترک کمان ابرو دو چشمت راست پیوسته
سنانهاگرد بر گرد دو لولی طفل بازیگر.
بدر جاجرمی.
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.
حافظ.
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.
حافظ.
لولئی با پسر خود ماجرا میکرد که تو هیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری... (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 141).
باده و چنگ و شاهد و لولی
عقلها را دهند معزولی.
هدایت.
تیغ غزا مرد نکو را بود
تیغ زبان لولی کو را بود.
و رجوع به لولیان شود.
|| نازک و لطیف و ظریف. (برهان).


کولی

کولی. [ک َ / کُو] (ص نسبی، اِ) کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین). لولی. (آنندراج). لولی. لوری. غربال بند. قره چی. غرچی. غربتی. چینگانه. زط. زرگر کرمانی. سوزمانی. زنگاری. فیوج. فیج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام گروهی صحرانشین. (ناظم الاطباء). طایفه ٔ معروفی هستند چادرنشین که در تمام عالم پراکنده اند و در ایران کارشان فروختن سبد و فالگیری و احیاناً دزدی است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). و رجوع به لوری، لولی و لولیان شود.
- امثال:
کولی غربال به رو گرفته از رفیقش پرسید مرا چگونه بینی ؟ گفت: بدان سان که تو مرا بینی. (امثال و حکم ج 3 ص 1247).
کولی کولی را دید چماقش را دزدید. (امثال و حکم ج 3 ص 1248). و رجوع به مثل بعد شود.
کولی کولی را می بیند چوبش را زمین می اندازد. (امثال و حکم ج 3 ص 1248). رجوع به مثل قبل شود.
- مثل کوچ کولی، با انبوهی و جمعیت به جایی رفتن. همه با هم با آواز بلند سخن گفتن. (امثال و حکم ج 3 ص 1474). رجوع به معنی بعد و ترکیب های و امثال ذیل مدخل کوچ شود.
|| به مجاز زن یا دختری که بسیار فریاد کند. زن بی شرم بسیارفریاد. زنی سخت آواز درشت و بی شرم. زنی که عادتاً داد و فریاد بسیار کند. زنی پر داد و فریاد. سلیطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به مجاز کودکان پرسروصدا و جیغجیغو و زنان دزد و بدزبان را گویند. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- کولی غربیل بند، مراد همان کولی است منتهی بدین صورت بیشتر به مجاز به کار می رود و به زنان سلیطه و آپاردی و بچه های پرسروصدا اطلاق می شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || فاحشه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). || مردم صحرانشین بی شرم. (ناظم الاطباء).


لوری

لوری. (ص نسبی، اِ) لولی. کولی. زط. غربال بند. حَرامی. غربتی. غَرَه چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قَره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشه ٔ ایشان باشد. (غیاث). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. (برهان). منسوب به طایفه ٔ لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد. روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی، بی شرم و بی حیاست. (انجمن آرا). بی حیا. بی شرم. (از برهان):
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.
فردوسی.
همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.
فردوسی.
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.
فردوسی.
به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.
فردوسی.
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.
فردوسی.
صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری.
پس از هندوان [به امر بهرام گور] دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. (مجمل التواریخ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
جمال الدین عبدالرزاق.
لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود حجره ٔ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. (گلستان سعدی). و رجوع به لولی شود. || ظریف و لطیف و نازک. || علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. (برهان). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان.


لولیان

لولیان. (اِ) ج ِ لولی. رجوع به لولی شود: خبر شکست او (یعنی زکی خان) که به وکیل الدوله رسید، فرقه ٔ لولیان و جماعت الواط به استقبال زکیخان فرستاد. (تاریخ زندیه گلستانی). در تحقیق احوال طوایف و اقوام بشری سرگذشت لولیان، داستانی دلنشین و شگفت انگیز دارد، این مشتی مردم جهانگردخانه بدوش سرگشته ٔ آواره که زندگی آنها آثار ارزنده به بودلر، پوشکین، هوگو و بسیاری گویندگان و هنرمندان دیگر الهام کرده است از دیرباز در همه جای دنیا پراکنده بوده اند و سرگذشتی مبهم و رازناک و شگفت انگیز داشته اند. زندگی آنها ساده و خشن و دور از هیاهو و خالی از ماجرا گذشته است. مثل دریا وحشی و مثل نسیم آزاد زیسته اند، همواره در میان طوفان حوادث بوده اند، اما هیچگاه دستخوش امواج طوفان نگشته اند. پیوسته از کنار تمدنها و فرهنگهای بشری گذشته اند، لیکن هرگز خود را به قیود آن گرفتارندیده اند. حتی مثل بسیاری از اقوام کهن نیز گذشته ٔ خود، سرگذشت پدران خود را جز در سرودها و تصنیف های دیرین خود به دست فراموشی سپرده اند. با اینهمه در تاریخ و ادبیات ما از آنها بسیار یاد میشود. نه همان شادخواری و رامشجوئی و خنیاگری و سرگردانی و بی سر و سامانی آنها مورد توجه شاعران و نویسندگان ما واقع شده است، بلکه در تاریخ گذشته ٔ ما نیز داستانهائی در باب اصل و منشاء آنها ذکر کرده اند. نوشته اند که بهرام گور عده ای از آنها را برای رامشگری و خنیاگری از هند به ایران آورد و در سراسر ایران پراکنده کرد. نیز گفته اند که شاپور هنگام بستن بند شوشتر چند هزار از این طایفه را از کابل احضار کرده به خوزستان و شوشترآورد، روز مردان ایشان عملگی کردندی و شب زنان ایشان به کار آب و به رقاصی و هم بستری مردان به سر بردندی. در ادبیات ما از چنگ ونای لوریان بسیار یاد کرده اند. منوچهری گفته است:
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
نیز از دزدی و راهزنی و طراری آنها سخن گفته اند. جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی گوید:
رومی روز آب کارت برد و تودر کار آب
لوری شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
باز از بیشرمی و شوخ طبعی آنان یاد کرده اند. حافظ راست:
صبا زآن لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.
و هم از پریشانی زندگی و بی سامانی و آشفتگی خانه و بنگاه آنها سخن رانده اند. کمال اسماعیل میگوید:
با ترکتاز طره ٔ هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
در تاریخ ایران نام لوریان نخست در داستان های مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند درخواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد. روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است بدین گونه است: «... گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب بر سبزه ٔ چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع محروم داشته اند بنکوهید. گفتند: ای ملک ! امروز رامشگری به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم. بهرام گفت: در کار شما خواهم نگریست. پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته بدانها بپردازند و این لوریان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند از بازماندگان آنانند. همین داستان در مجمل التواریخ و القصص بدین گونه است که بهرام «... کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی. پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی کوسان خواست و کوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود. پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند و ایشان را ساز و چهارپا دادتا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند. اما فردوسی در نقل داستان تا اندازه ای به تفصیل گرائیده است و آن را با شاخ و برگهائی آراسته، میگوید:
وز آن پس به هر موبدی نامه کرد
کسی را که درویش بد جامه کرد
بپرسیدشان گفت بی رنج کیست
به هر جای درویش و بی گنج کیست
ز کار جهان یکسر آگه کنید
دلم را سوی روشنی ره کنید
بیامدْش ْ پاسخ ز هر موبدی
ز هر نامداری و هر بخردی
که آباد بینیم روی زمین
به هر جای پیوسته گشت آفرین
مگر مرد درویش کز شهریار
بنالد همی وز بد روزگار
که چون می گساردتوانگر همی
به سر بر ز گل دارد افسر همی
بر آواز رامشگران می خورد
چو ما مردمان را به کس نشمرد
تهی دست بی رود و گل می خورد
توانگر همان جان و دل پرورد
بخندید از آن نامه بسیار شاه
هیونی برافکند پویان به راه
به نزدیک شنگل فرستاد کس
چنین گفت کی شاه فریادرس
از آن لوریان برگزین ده هزار
نر و ماده بر زخم بربط سوار
فرستی بر من مگر کام من
برآید از آن نامدار انجمن
چو نامه به نزدیک شنگل رسید
سر از فخر بر چرخ کیوان کشید
هم آنگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود
چو لوری بیامد به نزدیک شاه
بفرمود تا برگشادند راه
به هر یک یکی گاو داد و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری
همان نیز خروار گندم هزار
بدیشان سپرد آنکه بد پایکار
بدان تا بورزد به گاو و به خر
ز گندم کند تخم و آرد به بر
کند پیش درویش رامشگری
ورا رایگانی کند کهتری
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد
بدو گفت شاه این نه کار تو بود
پراکندن تخم و کشت و درود
خری ماند اکنون بنه برنهید
بسازیدرود و بریشم دهید
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی
سگ و گرگ همسایه و هامراه
به دزدی شب و روز پویان به راه.
حمزه ٔ اصفهانی نیز همین داستان را با اندک تفاوتی نقل کند و گوید که جماعت «زط» از نژاد این هندوان بازمانده اند. کسانی که این داستان را درباره ٔ نژاد و تبار لوریان آورده اند بیشترشان پیش از این داستان از مسافرت بهرام گور به هند نیز سخن رانده اند. فردوسی در این باره حکایت هائی زیبا با آب و رنگ حماسی نقل کرده است که آوردن آن در اینجا ضرورت ندارد. مسعودی مینویسد:... و او [یعنی بهرام] پیش از این [یعنی پیش از جنگ با خاقان] ناشناخته به هند رفت تا از اخبار آنان آگهی یابد و به شبرمه یکی از پادشاهان هند پیوست و در خدمت او به جنگ پرداخت و او را در برابر دشمنی یاری داد تا ملک هند او رایکی از اساوره ٔ فارس شمرد و دختر خویش به زنی بدو داد و ابن بلخی میگوید:...و لنگرها جمع آمدند و روی به بلاد هند نهادند و ملک هند معروفان را در میان داشت و صلح کردند و دختر را به زنی بهرام داد و دیبل و مکران به بهرام داد. آیا داستان مسافرت یا لشکرکشی بهرام گور به هند چنانکه در روایات ایرانی آمده است صحت دارد؟ اسناد موثقی در این باره در دست نیست، اما قرائن و امارات نشان میدهد که در آن زمان بین ایران و هند روابطی سیاسی وجود داشته است و حتی شاید بعضی از پادشاهان هند در ازای جلوگیری از هیاطله [هیتالیان] که برای آن کشور نیز خطرناک بوده اند ایالت سند و مکران را به بهرام واگذار کرده باشند. مسئله ٔ مهاجرت لولیان نیز باید یک مسئله ٔ سیاسی مربوط به روابط ایران و هند و یا مربوط به سختی زندگی لولیان در هندباشد. آنچه درباره ٔ مکاتبه ٔ بهرام با شنگل و درخواست فرستادن خنیاگران هند نوشته اند افسانه ای بیش نیست.بدین گونه چنانکه از تاریخها و داستانها برمی آید لولیان ایران از سرزمین هند بدین جا آمده اند. اتفاقاً درباره ٔ لولیان اروپا نیز با همه ٔ اختلافی که درباره ٔنژاد و تبار آنها هست محققان این نکته را پذیرفته اند که سرزمین اصلی آنها هند بوده است. تحقیقات و پژوهشهای نژادشناسی نیز که کوپرنیکی در یکی از بیمارستانهای بخارست انجام داده است، نشان میدهد که جمجمه ٔ لولیان اروپای شرقی با جمجمه ٔ هندوان طبقات پست شباهت بسیار دارد. مطالعات زبان شناسی نیز این نکته را تأیید میکند. لهجه های مختلف این طوایف هم از جهت لغات و هم از حیث ساختمان در سراسر اروپا با لهجه های طبقات پست هندو شباهت دارد. گذشته از آن نام رم که این طایفه در اروپا به خود میدهند به نظر نمی آید که با کلمه ٔ روم امپراطوری معروف مناسبت داشته باشد. از این رو عقیده ٔ میکلوزیش که نام آن را با کلمه ٔ دوما و دمبا که نام طایفه ٔ پست از مردم هند علیا باشند تطبیق کرده است، چه بسا که مطابق واقع باشد. بعضی از نامهای دیگر نیز که در اروپا بر این طایفه اطلاق میشود از ارتباط آنان با سرزمین هندوستان حکایت میکند. درباره ٔ کلمه ٔ Tzigane که در بیشتر نقاط اروپا بر این طایفه اطلاق میشود گفتگو بسیار کرده اند. اگر مفهوم آن چنانکه بعضی از لغت شناسان پنداشته اند به معنی بنسودنیها باشد به رغم سایر احتمالات و به حکم قرائن دیگر میتوان آنان را با «نجس »های هند مربوط کرد. کلمه ٔ Sinti نیز که در پیه مون و لیتوانی بر آنان اطلاق میشود نام سند را که در قصص ایرانی با سرگذشت لولیان مربوط میشود به خاطر می آورد. و در هر حال، بسیاری از قرائن و امارات ارتباط و انتساب این طایفه را که در سراسر جهان قدیم به نامهای مختلف پراکنده بوده اند با سرزمین هند مشخص و معلوم میکند. ظهور لولیان در اروپااز قرن چهاردهم میلادی فراتر نمی رود. مقارن قرن پانزدهم میلادی بود که آنها اروپای غربی را عرصه ٔ استیلای خویش کردند. بسیاری در آن زمان گمان میبردند که آنهااز اهل Boheme میباشند، از این رو آنها را بوهمی خواندند و این نام در زبان فرانسه هنوز بر آنها مانده است. بعضی نیز آنها را مصری شمردند و نام Gypsies که در زبان انگلیسی به آنها داده شده است از اینجاست. زندگی مرموز و آلوده و آمیخته با دزدی و نابکاری این طایفه که آنان را به مثابه ٔ بازماندگان نسل جادوگران قدیم معرفی میکند، در اروپا از دیرباز خشم و نفرت مردم را نسبت به آنان برانگیخته است. این مردمی که خشم و کینه ٔ تمدن را مثل یک لعنت ابدی همه جا با خود همراه دارند، از دیرباز جادوگری و افسونکاری و فالگیری و مارفسائی و نیزه سازی و اسلحه گری را چون پیشه ٔ اجدادی می ورزیده اند، با چنین وضعی عجیب نیست که هنوز مثل خویشان و شاید نیاکان دیرین خود «نجس »های هند چیزی از سرنوشت «سامری جادوگر» و «یهودی سرگردان » را با خویش داشته باشند. زندگی آنها در ایران هم که گویا وطن دوم آنها بوده است از اروپا بهتر نیست. در ایران نیز همه جا با نفرت و بیم و تحقیر و انزجار مردم روبه رو هستند. آنان را در فارس کولی، در آذربایجان قراچی، در عراق غربتی یا غربت، در خراسان قرشمال و در تهران غربیل بند مینامند. کلمه ٔ کولی را فرهنگ نویسان تحریفی از کابلی دانسته اند. قراچی نیز گویا همان لغت بسیار معروف غرچه است که در زبان فارسی به معنی ابله و پست و نابکار و بی شرم به کار رفته است. گفته اند:
بفریبد دلت به هر سخنی
روستائی و غرچه را مانی.
و ابوالطیب مصعبی گوید:
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت وسه زیست آن مرد تازی.
واژه ٔ قرشمال را نیز تحریف گونه ای از غیرشمار، یعنی «بی شمار» یا «در شمار بیگانه » دانسته اند. نام (غربیل بند) یا (غربالبند) نیز از جهت حرفه و پیشه ای است که غالباً میورزند و چنانکه بعضی از آنان نیز که حرفه ٔ زرگری دارند به زرگر کرمانی نامبردار شده اند در جاهای دیگر نامهائی، مانند چنگیانه، گیلانی، سوزمانی، لولی، جوکی، کابلی، حرامی و زنگاری نیز بر آنها اطلاق میکنند که غالباً از جایگاه یا پیشه و شیوه ٔ زندگی آنها حکایت میکند. سایکس که تقریباً پنجاه سال پیش درباره ٔ آنها اطلاعاتی جمع آورده است، می گوید: «تنها در آذربایجان پنج هزار خانواده از این طایفه زندگی میکنند و روی هم رفته در ایران نزدیک بیست هزار خانواده یا به عبارت دیگر یکصدهزار تن لولی سکونت دارند». تحقیقات جدیدتر نشان میدهد که این ارقام تا اندازه ٔ بسیار در این اواخر نقصان یافته است. نوع زندگی آنان که فالگیری، آهنگری، آوازه خوانی، رقاصی، طلسم سازی، جادوگری، گاوبازی و غربالبندی است، در نقاط مختلف به اقتضای محیط و اقلیم تفاوت میکند، اما در هیچ جا محبت و علاقه ٔ مردم را به آنها جلب نکرده است. حتی با آنکه در زندگی روستائیان به وسیله ٔ آهنگری و غربالبندی تأثیر مفیدی مخصوصاً در بعضی نقاط خراسان داشته اند و نیز با آنکه در آذربایجان و کردستان آوازه خوانی و رقاصی و مسخرگیشان مایه ٔ تفریح و سرگرمی بسیاری از مردم را فراهم میدارد، همواره مردم آنها را همه جا به منزله ٔ بیگانه تلقی میکنند و نسبت بدانان چندان خوش بینی و مهربانی و همدردی از جانب مردم ابراز نمی شود. زندگی آنها درغالب نقاط ایران یک نوع تمدن شبانی را که به تمدن صنعتی نزدیک است نشان میدهد و از بسیاری جهات نیز طرزمعیشت و آداب و رسوم آنها با زندگی ایلات شباهت دارد. آنها در میان خود نظم و نسق خاصی با پاره ای آداب وقوانین مخصوص دارند که غالباً به وسیله ٔ کلانتر و «شاطرباشی » شان معمول و مجری میگردد. زبان آنان نیز باآنکه در هر ناحیه تحت تأثیر لغات خاص محلی قرار گرفته است از عناصر مجهول و بیگانه ٔ مشترکی مشحون است که به نظر می آید یادگارهائی از زبانها و لهجه های قدیم هندی میباشد. احتمال داده اند که لهجه های ایشان در بسیاری از نقاط صورتهائی از یک زبان ساختگی و قراردادی باشد و این احتمال به نظر نابعید است. در هر حال از این نظر که ایران اولین سرزمین است که لولیان پس از خروج از هند در آن مسکن گرفته اند، مطالعه در لهجه های لولیان از لحاظ فقه اللغه ٔ فارسی بسیار سودمند خواهد بود. درباره ٔ ریشه ٔ کلمه ٔ لولی تاکنون به درستی تحقیق نکرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده است که: «لول با اول مضموم و واو مجهول بی شرم و بی حیا را گویند و آن را لور نیز خوانند لوری و لولی منسوب به آن است ». مولوی فرماید:
گر همی خوانیم لول و گر همی گوئیم گول
چون کلنده بر لب دولیم و تک تک می کنیم.
در مجمعالفرس سروری گفته شده است که «لوری به ضم لام و کسر رای مهمله، خوره باشد که به تازی جذام گویند و نیز نام طایفه ای باشد که ایشان را کاولی نیز گویند... لولی در موید به معنی سرودگوی در کوچه و نیز به معنی نازک و لطیف و ظریف نیز آمده است...» و اما در فرهنگ رشیدی پس از نقل معانی کلمه ٔ لور مینویسد: «... و تحقیق آن است که لول و لور به معنی بی حیا است و لوری و لولی منسوب است به آن، زیرا که بی حیائی لازمه ٔ لولیان است ». اما از این معانی وجه تسمیه و نحوه ٔ اشتقاق لولی استنباط نمی شود. لوره و لور درفرهنگها به معنی گذرگاه سیل نیز آمده است... و این معنی اگر با نام طایفه ٔ لر مناسب باشد بعید است که بانام لوریان ارتباط داشته باشد، اما کسانی که درباره ٔ لوریان ایران تحقیق کرده اند وجود بعضی طوایف و عناصر لر را در میان آنها تأیید کرده اند. درست است که لران سفیدپوست فارسی زبان را با لوریان سیه چرده ٔ مجهول زبان نمیتوان اشتباه کرد، لیکن شباهتی که در طرز معیشت و زندگی بین آنها هست کار داوری را درباره ٔ آن دشوار میکند. طایفه ٔ زط که حمزه ٔ اصفهانی نام آنان راتقریباً بجای لوریان به کار میبرد، چنانکه از تاریخها برمی آید، در قرون اول اسلام و مقارن حکومت حجاج دراهواز و خوزستان سکونت داشته اند. به دشواری میتوان این احتمال را پذیرفت که این زطها همان لرهای ساکن خوزستان و لرستان امروز بوده اند، اما نکته ای که در این مورد جالب توجه میتواند بود این است که یاقوت در خوزستان ناحیه ای را به نام «رور» ذکر میکند که با نام لور بی تناسب به نظر نمی رسد. آیا زطها یا لورها که در خوزستان بوده اند از اینجا برخاسته اند؟ درست روشن نیست. شهری نیز در سند به همین نام (رور) یا (الرور) وجود داشته است که مسلمانان در سال 95 هَ. ق. بوسیله ٔ محمدبن قاسم آن را گشوده اند. این شهر که در سی فرسنگی جنوب غربی مولتان و در بیست فرسنگی شمال المنصور جای داشته است و روزگاری جایگاه راجه های سند به شمارمیرفته است اکنون ویران شده است. آیا شباهت نام این شهر با رور خوزستان و ارتباط نام زطها با لوریان که طبق سنن و تواریخ از سند به ایران آمده اند نمیتواندریشه و اصل کلمه ٔ لوری را به دست دهد؟ در واقع تحریف و تبدیل روری و الروری به لوری و لولی با قواعد و موازین لغوی و صرفی عربی و فارسی درست به نظر می آید.بنابراین میتوان این احتمال را پذیرفت که اعقاب آن عده از رامشگران هندو که در روزگار بهرام گور به ایران آمده اند، نام خود را از نام اولین شهر سند که به ایران نزدیک تر بوده است گرفته باشند. به هر حال این گروه خانه به دوش بی سامان قانون گریزی که همه جا نسبت به حدود و قیود تمدن و فرهنگ سرکش و بی اعتنا بوده اند، اگر در نام و تاریخ و اصل و نژاد خویش نیز از دسترس فرهنگ و اطلاع بشری دور مانده باشند جای شگفتی نیست. (از مقاله ٔ زرین کوب در مجله ٔ روابط فرهنگی هند و ایران، سال 1952 م. شماره ٔ یک صص 11-21).

فرهنگ معین

سوزمانی

(زْ) (اِمر.) زن کولی.

فرهنگ عمید

سوزمانی

بدکاره، روسپی،
[قدیمی] کولی،
[قدیمی] زن کولی،
[قدیمی] طایفه‌ای از کولیان بیابان‌گرد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سوزمانی

بدکاره، فاحشه، روسپی، جنده، سوزه‌مانی،
(متضاد) عفیف، نجیب

حل جدول

سوزمانی

زن کولی


زن کولی

سوزمانی


کولی

سوزمانی

فرهنگ فارسی هوشیار

سوزمانی

دخترک آتش پاره.

معادل ابجد

سوزمانی

174

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری