معنی ظلمانی
لغت نامه دهخدا
ظلمانی. [ظُ] (ع ص) تار. تاری. تاریک. مُظلم. مُظلمه. تیره:
همه درذات انسان هست حاصل
گِلش ظلمانی و نورانیش دل.
ناصرخسرو.
صبح جهان افروز... کله ٔ ظلمانی از پیش برداشت. (کلیله و دمنه). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). اگر آفتاب وار چراغی در خانه ٔ ظلمانی محنتم داری چون آفتاب به مشعله داری درگهت بازایستم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || اجود انواع زمرّد است و آن مشبعالخضره است. (بیرونی). ظلمانی زمردی است که برخلاف صیقلی بود و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نعومت و عدم مصابرت بر نار از جمله ٔ صفات و علامات آن است. (جواهرنامه).
چاه ظلمانی
چاه ظلمانی. [هَِ ظُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از دنیا. (برهان) (آنندراج). دنیا. (انجمن آرا):
دلا تا کی در این زندان ظلمت این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی گذر کن تا جهان بینی.
؟ (از انجمن آرا).
|| کنایه است از قالب آدمی. (برهان) (آنندراج). قالب آدمی. (انجمن آرا).
حجاب ظلمانی
حجاب ظلمانی. [ح ِ ب ِ ظُ] (اِ مرکب) شب. (شرفنامه ٔ منیری). و در اصطلاح سالکان: چنانکه بطون و قهر و جلال و نیز جمله ٔ صفات ذمیمه. (آنندراج). رجوع به حجاب شود.
حرف ظلمانی
حرف ظلمانی. [ح َ ف ِ ظُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حرف خلق. در مقابل حرف حق. نزد اهل جفر در مقابل حرف نورانی است. رجوع به حرف نورانی شود.
عالم ظلمانی
عالم ظلمانی.[ل َ م ِ ظُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اصطلاح اشراقی است و مقابل عالم نورانی است و مراد عالم برازخ و اجسام و ماهیات است. (شرح حکمه الاشراق صص 157- 277).
فارسی به انگلیسی
Black, Pitch-Dark
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
چاه ظلمانی
کنایه از دنیا
شب ظلمانی
داج
کاه ظلمانی
اورنگ تاکدار (تاک طاق) سرشکون تیره گواژ: آسمان بی ماه، شب تار
فرهنگ عمید
بسیارتاریک،
(اسم) [قدیمی] نوعی زمرد گران قیمت به رنگ سبز تیره،
حل جدول
فرهنگ معین
(ظُ) [ع.] (ص نسب.) تیره، تاریک.
مترادف و متضاد زبان فارسی
تار، تاریک، تیره، سیاه، قیرگون، مظلم،
(متضاد) روشن
معادل ابجد
1031