معنی سموت
لغت نامه دهخدا
سموت. [س َ] (اِ) فتراک را گویند و آن دوالی باشد باریک که در زین اسب آویزند و بترکی قنجوقه خوانند. (برهان). فتراک را گویند و آن دوالی است چرمین که از زین اسب آویزند و گاهی شکاری یا چیزی بر آن بندند. (آنندراج).
مسمت
مسمت. [م ُ س َم ْ م َ](ع اِ) نوعی اسطرلاب که دوائر سموت بر او کشیده باشند. رجوع به اسطرلاب شود.
فتراک
فتراک. [ف ِ] (اِ) تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند، و آن را به ترکی قنجوقه گویند. (برهان). سموت زین باشد. (اسدی). ترک بند. (یادداشت بخط مؤلف):
برافکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند.
فردوسی.
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته به فتراک اوست.
نظامی.
به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد.
حافظ.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه پیشنهادی
ویکرم سموت، ساکا سموت و کالی یوگا
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی آویزند ترگون فتراک سموت
قنجوقه
ترکی آویزند ترگون فتراک سموت
فتراک
(اسم) تسمه و دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند سموت زین ترک بند.
سمه
خوان از برگ خرما که زیر خرمابن پهن کنند تا خرمای رسیده بر آن فتد، خویشاوندی، رشته ی گوش ماهی، پیه خرما چمن انگلیسی از گیاهان (مصدر) ملازم راهی گردیدن، براستی و میانه راه رفتن، (اسم) راه (راست) جمع: سموت، روش نیکو، قصد آهنگ، صورت هیئت، طرف جانب: سمت راست. (اسم) گیاهی است از تیره گندمیان چمن انگلیسی نسیل.
معادل ابجد
506