معنی سمج
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زشت، ناپسند، بی حیا، پررو، جمع سماج. [خوانش: (س مِ) [ع.] (ص.)]
نقب، راه زیر - زمینی، سرداب، زندان زیرزمینی، آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه. [خوانش: (سُ مْ) (اِ.) = سمچ: ]
فرهنگ عمید
دارای عادت به پیگری مُصرانه و معمولاً ناپسند: گدای سمج،
مُصر، پیگیر،
[قدیمی] قبیح، زشت، ناپسند،
سرداب،
نقب، راه زیرزمینی،
زندان زیرزمینی: در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمیتوان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷)،
آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
گرانجان
مترادف و متضاد زبان فارسی
پافشار، پیگیر، مصر، بیآزرم، بیحیا، بیشرم، زشت، قبیح، ناپسند،
(متضاد) مستحسن
فارسی به انگلیسی
Adamant, Assertive, Balky, Bullheaded, Determined, Dogged, Emphatic, Hardheaded, Importunate, Inexorable, Insistent, Obdurate, Ornery, Persistent, Pertinacious, Pushy, Stubborn, Tunnel, Unremitting, Urgent
فارسی به عربی
عنید، ملح
گویش مازندرانی
سمج و مزاحم، پرتلاش، تلاش گر
فرهنگ فارسی هوشیار
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
فرهنگ فارسی آزاد
سَمِج، زشت- قبیح- بی حیا (جمع: سَماج- سَمْجاء)، در فارسی با تلفظ سِمِج بمعنای اصرار کننده نیز متداول است،
فارسی به ایتالیایی
testardo
واژه پیشنهادی
بدپیله
معادل ابجد
103