معنی سمبل

لغت نامه دهخدا

سمبل

سمبل. [س ُ ب ُ] (اِ) سنبل. (از ناظم الاطباء). رجوع به سنبل شود.


سمبل کردن

سمبل کردن. [س َ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) کاری را سرسری و برای رفع تکلیف انجام دادن. (فرهنگ فارسی معین).

حل جدول

سمبل

عملی که بدون دقت و ظرافت انجام گرفته باشد


سمبل کردن

سر به هم آوردن کاری را گویند که درآن دقت و مواظبتی نشده باشد.


سمبل اسارت

قفس


سمبل عدالت

ترازو

فرهنگ معین

سمبل

(سَ بَ) (اِ.) (عا.) = سنبل: کار سرسری، سطحی.


سمبل کردن

(~. کَ دَ) (مص ل.) (عا.) کاری را سرسری و بدون دقت انجام دادن.

فرهنگ عمید

سمبل

نشانه، نمونه، نماد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سمبل

نماد

کلمات بیگانه به فارسی

سمبل

نماد

مترادف و متضاد زبان فارسی

سمبل

رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد

گویش مازندرانی

سمبل

باسن، ران


کین سمبل

نرمه های دوطرف باسن، باسن نشمین گاه

فرهنگ فارسی هوشیار

سمبل

(اسم) کار سرسری سطحی.

معادل ابجد

سمبل

132

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری