معادل ابجد
سم در معادل ابجد
سم
- 100
حل جدول
سم در حل جدول
- شرنگ، زهر، ناخن چارپا، کشنده بی صدا
- زهر، شرنگ
- شرنگ
- کشنده بی صدا
- ناخن چارپا
- زهر، شرنگ، ناخن چارپا، کشنده بی صدا
فرهنگ معین
سم در فرهنگ معین
- (سَ مّ) [ع.] (اِ.) زهر، ماده کشنده. ج. سموم.
- (ص فا. ) سُنب، در ترکیب با واژه های دیگر معنای «سوراخ - کننده » می دهد. مانند آهن سم، (اِ. ) قسمت انتهایی دست یا پای چهارپایان. [خوانش: (سُ مّ) [په. ]]. توضیح بیشتر ...
- (~. ) (اِ. ) خانه ای زیر زمین که در بیابان ها برای مسافران می ساختند. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
سم در لغت نامه دهخدا
-
سم. [س َ / س ُ / س ِم م] (ع اِ) زهر. (برهان). زهر قاتل. (آنندراج) (منتهی الارب). زهر. ج، سموم. (مهذب الاسماء). السم هو الذی فقد المزاج لابالمضاره فقط بل بخاصیه فیه کالبیش. (قانون بوعلی).
- ذات السم، هر حیوان زهردار. (ناظم الاطباء).
- سم ابرص، کربسه و بهندی چهپگلی گویند. (آنندراج). کربسه. (منتهی الارب). رجوع به سام ابرص شود.
- سم الحاجه، مقصد مرده. (آنندراج).
- سم الحمار، گیاه خرزهره. (آنندراج).
- سم الساعه، زهری که زود میکشد. توضیح بیشتر ...
-
سم. [س َ] (ع اِ) تلفظ فارسی یعنی زهر:
تفاوتست بسی در سخن کز او بمثل
یکی مبارک نوش و یکی کشنده سمست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 89).
اگر داد و بیداد دارو شوند
بود داد تریاق وبیداد سم.
ناصرخسرو.
چون کف تو رازقی است نورده و نوربخش
نان سپید فلک آب سیاهست و سم.
خاقانی. توضیح بیشتر ...
-
سم. [س ُ] (اِ) سنب. سمب. پهلوی، «سومب »، ارمنی «سمبک »، کردی عاریتی و دخیل «سیم »، افغانی عاریتی و دخیل «سوم »، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم »، در پارسی باستان «سومبه » یا «سومپه »، در سانسکریت «سومبهه »یا «سومپه »، گیلکی «سوم »، معرب «سنبک ». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). معروف است که سم اسب و استر وخر و گاو و گوسفند و امثال آن باشد و این بمنزله ٔ ناخن است آنها را. (برهان) (از آنندراج):
ز سم ستوران در آن پهن دشت
زمین شد شش و آسمان گشت هشت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
سم در فرهنگ عمید
-
[جمع: سُمُوم] هر نوع مادۀ شیمیایی که موجب آسیب یا هلاک جاندار شود، زهر،
[عامیانه، مجاز] هر چیز زیانبار: سیگار برای تو سم است،
[جمع: سِمام و سُموم] [قدیمی] سوراخ، مانند سوراخ سوزن،
* سمّ زعاف: [قدیمی] زهر کشنده که انسان را فوری هلاک کند،. توضیح بیشتر ...
-
(زیستشناسی) ناخن ضخیم و مقاوم گروهی از پستانداران گیاهخوار، مانند گاو، گوسفند، اسب، استر، الاغ، و امثال آن،
[عامیانه] پای انسان،
‹سُمج› [قدیمی] سوراخ، گودال،
[قدیمی] جایی که در کوه یا زیرِ زمین برای جا دادن گوسفندان درست میکردند، آغل: بیابان سراسر همه کنده سم / همان روغن گاو در «سم» به خم (فردوسی: ۶/۵۰۶)،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
سم در فرهنگ واژههای فارسی سره
کلمات بیگانه به فارسی
سم در کلمات بیگانه به فارسی
فارسی به انگلیسی
سم در فارسی به انگلیسی
- Bane, Hoof, Poison, Toxin
فارسی به ترکی
سم در فارسی به ترکی
- toynak, zehir
فارسی به عربی
سم در فارسی به عربی
- حافر، سم، مسمار
عربی به فارسی
سم در عربی به فارسی
- شوکران , شوکران کبیر , زهر , سم , شرنگ , زهرالود , سمی , مسموم کردن , زهرابه , ترکیب زهردار , داروی سمی. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
سم در گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
سم در فرهنگ فارسی هوشیار
- ناخن دست و پای چهارپایان از قبیل اسب و الاغ و استر که از یک ماده شاخی تشکیل شده اند زهر، ماده کشنده. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
سم در فرهنگ فارسی آزاد
- سَمّ- سُمّ- سِمّ، سوراخ- زهر (جمع: سِمام- سُمُوم)
فارسی به ایتالیایی
سم در فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
سم در فارسی به آلمانی
- Gift (n), Gift [noun], Nagel (m), Nageln, Vergiften
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید