معنی سلع
لغت نامه دهخدا
سلع. [س ِ] (ع اِ) شکاف کوه. || همزاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مثل و مانند. (ناظم الاطباء).
سلع. [س َ] (ع اِ) کفیدگی پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رخنه. شکاف. چاک. درز. ترک. || شکاف کوه. ج، سلوع. (ناظم الاطباء). || (مص) شکسته شدن سر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج).
سلع. [س َ ل َ] (ع اِ) درختی است تلخ مزه یا نوعی از زهر یا نوعی از صبر یا تیره ای است بدمزه. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است تلخ. (مهذب الاسماء). || (اِمص) پیسی اندام از فساد مزاج. (منتهی الارب) (آنندراج). برص. پیسی اندام. (ناظم الاطباء). || کفیدن پای. (منتهی الارب) (آنندراج). شکاف پای. (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). کفیدگی پای. (ناظم الاطباء).
ابومحمد
ابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) مسهربن عبدالملک بن سلع. محدث است.
حل جدول
کوهی که مساجد سبعه در آن واقع است
کوهی که مساجد سبعه در پایین آن قرار دارند
سلع
کوهی که مساجد سبعه در پایین آن قرار دارد
سلع
کوه مساجد سبعه
سلع
کوهی که مساجد سبعه در آن واقع است
سلع
شکاف کوه
سلع
کوهی پایین مساجد سبعه
سلع
فرهنگ فارسی هوشیار
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
اسلاع
(تک: سلع) مانندها، همزادان
سلعت
(اسم) سرشکستگی هر مقدار که باشد جمع: سلعات سلاع، آنکه پوست بشکافد، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید، خنازیر. (اسم) متاع و اسباب کالای تجاری جمع: سلع، آژخ که بی درد بر اندام پدید آید جمع: سلع.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
160