معنی سلع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

سلع. [س َ ل َ] (ع اِ) درختی است تلخ مزه یا نوعی از زهر یا نوعی از صبر یا تیره ای است بدمزه. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است تلخ. (مهذب الاسماء). || (اِمص) پیسی اندام از فساد مزاج. (منتهی الارب) (آنندراج). برص. پیسی اندام. (ناظم الاطباء). || کفیدن پای. (منتهی الارب) (آنندراج). شکاف پای. (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). کفیدگی پای. (ناظم الاطباء).

سلع. [س َ] (ع اِ) کفیدگی پای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || رخنه. شکاف. چاک. درز. ترک. || شکاف کوه. ج، سلوع. (ناظم الاطباء). || (مص) شکسته شدن سر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج).

سلع. [س ِ] (ع اِ) شکاف کوه. || همزاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || مثل و مانند. (ناظم الاطباء).

حل جدول

کوهی که مساجد سبعه در آن واقع است

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ ترک پای، شکاف کوه ‎ شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را ‎ پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر