معنی سلاسل

سلاسل
معادل ابجد

سلاسل در معادل ابجد

سلاسل
  • 181
حل جدول

سلاسل در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سلاسل در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • سلسله‌ها، زنجیرها، دودمان‌ها، خاندان‌ها
فرهنگ معین

سلاسل در فرهنگ معین

  • (سَ س) [ع.] (اِ.) جِ سلسله، زنجیرها.
لغت نامه دهخدا

سلاسل در لغت نامه دهخدا

  • سلاسل. [س َ س ِ] (ع اِ) زنجیرهای آهن و غیره و این جمع سلسله است. (غیاث) (آنندراج). ج ِ سِلسِلَه یعنی زنجیر. (منتهی الارب):
    به هندوستان آنچه توپار کردی
    بر اهل سلاسل نکرده ست حیدر.
    فرخی.
    نجیب خویش را دیدم به یک سو
    چو دیوی دست و پا اندر سلاسل.
    منوچهری.
    فلک را سلاسل زهم برگسست
    زمین را مفاصل بهم درشکست.
    نظامی.
    ای که مهار میکشی صبر کن و سبک برو
    کز طرفی تو میکشی وز طرفی سلاسلم.
    سعدی.
    دیوانگان خود را می بست در سلاسل
    هرجا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد. توضیح بیشتر ...
  • سلاسل. [س ُ س ِ] (ع ص) آب که آسان بگلو فرو شود. (مهذب الاسماء). ماء سلاسل، آب شیرین و خوش و سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • سلاسل. [س َ س ِ] (اِخ) (قلعه ٔ. ) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده ٔ امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه ٔ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و 439). توضیح بیشتر ...
  • سلاسل. [س َ س ِ] (اِخ) (غزوه ٔ ذات. ) از جنگهای حضرت رسول (ص) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سلاسل در فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

سلاسل در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (تک: سلسله) زنجیرها زنجیره ها (اسم) جمع سلسله زنجیرها. زنجیره های آهن و غیره. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

سلاسل در فرهنگ فارسی آزاد

  • سَلاسِل، زنجیرها (مفرد: سِلْسِلَه)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید