معنی سلاخ
لغت نامه دهخدا
سلاخ. [س َل ْ لا] (اِخ) دهی است از دهستان کسایر بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است. محصول آن میوه جات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سلاخ. [س َل ْ لا] (ع ص) پوست کن. (غیاث) (فرهنگستان). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. (ناظم الاطباء). پوست بازکننده از هر حیوانی:
هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام
این است دوستان سخن پوست کنده ام.
سیفی (از آنندراج).
سلاخ خانه
سلاخ خانه. [س َل ْ لا ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) جایی که گاو و گوسفند را ذبح کنند و پوست آنها را بکنند. کشتارگاه. مسلخ. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
مثل سگ سلاخ خانه بپای خود بسلاخ خانه رفتن.
فارسی به انگلیسی
Butcher, Slaughterer
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی آزاد
سَلّاخ، کسیکه حیوانات را ذبح می کند و پوست آنها را جدا می سازد
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
پوستکن، قصاب، جلاد، قاتل
فرهنگ فارسی هوشیار
دامکش، پوستکن (صفت) کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
معادل ابجد
691