معنی سعی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
کار کردن، کوشش کردن، قصد کردن، دویدن بین صفا و مروه. [خوانش: (سَ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
کار، کوشش،
قصد،
دویدن،
* سعی بین صفا و مروه: (فقه) از مناسک حج که عبارت است از هفتمرتبه رفتن و برگشتن بین صفا و مروه که بعد از طواف کعبه صورت میگیرد،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کوشش، پشتکار، تلاش
کلمات بیگانه به فارسی
کوشش
مترادف و متضاد زبان فارسی
اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن،
(متضاد) اهمال ورزیدن، سستی کردن، آهنگ، قصد
فارسی به انگلیسی
Application, Attempt, Bid, Effort, Diligence, Endeavor, Essay, Push, Stroke, Trial, Try
فارسی به ترکی
emek
فارسی به عربی
تجربه، جهد، ضع، مسعی
فرهنگ فارسی هوشیار
کوشیدن، کوشش
فرهنگ فارسی آزاد
سَعْی، (سَعی- یَسْعی) کار و کوشش کردن- سعی کردن- همّت نمودن- قصد کردن- اقدام نمودن- به شتاب و مثل حالت دویدن پیمودن- تند راه رفتن
سَعْی، یکی از اعمال حج است که زائر بعد از طواف کعبه فاصله دو صخرهه صَفا و مَرْوَه را در نزدیکی مسجدالحرم (پیاده و با قدمِ سَعی و اگر نتواند، حتی بدوش کس دیگر) هفت بار طی می کند و بعد به «تَقْصِیْر» می پردازد
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Setzen, Stellen
معادل ابجد
140