معنی سعادت

لغت نامه دهخدا

سعادت

سعادت. [س َ دَ] (ع اِمص) سعاده:
حسودانت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش.
اورمزدی.
از درگه شهنشه مسعود با سعادت
زیبا به پادشاهی دانا به شهریاری.
منوچهری.
گفتم [ابونصر مشکان] سعادت بنده آن است که پیش خدمت خداوند باشد. (تاریخ بیهقی). سعادت با این یار است. (تاریخ بیهقی).
که کیمیای سعادت در این جهان سخن است
بزرگمهر چنین گفته بوده با کسری.
ناصرخسرو.
تا دور چرخ بر تو سعادت کند همی
از دور چرخ بر تو سعادت نثار باد.
مسعودسعد.
اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل به کارها راه یابد. (کلیله و دمنه). و کدام سعادت از این بزرگتر. (کلیله و دمنه).
مردم از مشتری و زهره ٔ چرخ
خود سعادت چرا طمع آرد.
انوری.
بدل اسیر هوای تو گشت خاقانی
اگر بجان بجهد هم سعادت مرد است.
خاقانی.
بخت که سیاره ٔ سعادت شاه است
یوسف تازه مگر که از سفر آورد.
خاقانی.
با حصول ارادت و شمول سعادت روی بغزنه نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
و همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید. (گلستان چ یوسفی ص 71).
- سعادت سنج، سنجنده ٔ سعادت. اندازه گیرنده ٔ سعادت:
کمان را استخوان بر گنج کرده
ترازو را سعادت سنج کرده.
نظامی.
هیچ دانی که چندبردم رنج
تا ز رویت شدم سعادت سنج.
امیرخسرو (از آنندراج).


سعادت بخش

سعادت بخش. [س َ دَ ب َ] (نف مرکب) بخشنده ٔ سعادت. که خوشبختی دهد. سعادت دهنده:
گرچه هر کوکب سعادت بخش
بر گذر دیده ام ز طالع خویش.
خاقانی.
آن سعادت بخش حضرت بخش نارد کرد از آنک
دیو را فردوس مأوی برنتابد بیش از این.
خاقانی.


بی سعادت

بی سعادت. [س َ دَ] (ص مرکب) (از: بی + سعادت) بدبخت و ناشاد و نامراد. (از آنندراج). بدبخت و بی نصیب و بی بهره. (ناظم الاطباء). رجوع به سعادت شود.

فارسی به انگلیسی

سعادت‌

Felicity, Fortune, Health, Interest, Seventh Heaven, Weal, Welfare, Well-Being

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

سعادت

(اسم) خوشبختی نیکبختی اقبال مقابل شقاوت بدبختی جمع سعادات، میمنت خجستگی پیروزی. یا سعادت اخروی. آنست که هر نفسی باقی بماند تاابدالابدین بر بهترین حالات خود. یا سعادت دنیوی. عبارت از این است که هر موجودی باقی بماند بر طولانی ترین زمان ممکن بر بهترین حالات ممکن و تمامترین نتایج.


ذی سعادت

دارای سعادت خوشبخت (در عنوان کسان نویسند: خدمت ذی سعادت. . )

فرهنگ معین

سعادت

خوشبختی، خجستگی. [خوانش: (سَ دَ) [ع. سعاده] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

سعادت

خوشبختی، نیک‌بختی، خوشبخت شدن، نیک‌بخت شدن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

سعادت

بختیاری، برکت، بهروزی، بهی، خجستگی، خوشبختی، خوشی، خیر، فلاح، کامرانی، نیکبختی، نیکروزی،
(متضاد) ادبار، شقاوت، نحوست

حل جدول

سعادت

نیک اختری

بهروزی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سعادت

خوشبختی، بهروزی

کلمات بیگانه به فارسی

سعادت

بهروزی - خوشبختی

فارسی به عربی

سعادت

رفاهیه، هناء

فرهنگ فارسی آزاد

سعادت

سَعادَت، نیک بختی- بَرَکَت و خوش یُمنی (ضد شَقاوَت)، لقب احترامیِ اعاظم رجال

فارسی به آلمانی

سعادت

Sozialhilfem sozial-, Wohlfahrt

معادل ابجد

سعادت

535

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری