معنی سرگروه

لغت نامه دهخدا

سرگروه

سرگروه. [س َ گ ُ] (اِ مرکب) سردار و رئیس جماعت. (آنندراج).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

سرگروه

(~. گُ) (اِمر.) سردسته، رییس قوم.

فرهنگ عمید

سرگروه

رئیس و بزرگ‌تر قوم و طایفه، سردسته، سرکرده،


سرخیل

سرگروه، سردسته، سرکرده،


سرنفر

سرگروه، سردسته،


سردسته

سرپرست و بزرگ‌تر یک دسته از مردم سرگروه، سرکرده،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرگروه

سردسته، رئیس


سرخیل

سردار، سردسته، سرگروه، سرلشکر، سرسلسله، سلسله‌جنبان، پیشوا، رهبر


سرحلقه

بانی، رکن، سرخیل، رهبر، سردسته، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، پیشوا


سردسته

باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله‌جنبان، عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

سرگروه

سردسته، سرکرده


سرفوج

سرگروه گروهبان

معادل ابجد

سرگروه

491

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری