معنی سرکوه

لغت نامه دهخدا

سرکوه

سرکوه. [س َ] (اِخ) دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. آب آن از رودخانه ٔ سرکوه. دارای 600 تن سکنه. محصول آن غلات، لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

سرکوه. [س َ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش ریوش شهرستان کاشمر. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده است. مجموع نفوس آن در حدود 8918 تن می باشد. کلیه ٔ راه های آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


تل سرکوه

تل سرکوه. [ت ُ س َ] (اِخ) دهی از دهستان زیرراه است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


سرکوه راک

سرکوه راک. [س َ] (اِخ) دهی از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، برنج، پشم، انار و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


ثمغه

ثمغه. [ث َ غ َ] (ع اِ) بالای کوه. سرکوه.


طهیان

طهیان. [طَ هََ] (ع اِ) سرکوه. || تراشه ٔ چوب. (منتهی الارب). || کوزه آویز. (مهذب الاسماء در سه نسخه ٔ خطی).


کاح

کاح. (ع اِ) سرکوه. بن کوه. کیح مثله. ج، اکیاح و کیوح. (منتهی الارب). وسعت کوه. (ناظم الاطباء).


بختیار

بختیار. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان سرکوه بخش ریوش شهرستان کاشمر است که 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).

حل جدول

سرکوه

قله


قله

سرکوه

فرهنگ عمید

علیا

هر مکان مرتفع، جای بلند،
(اسم) سرکوه،
(اسم) آسمان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستیغ

اوج، سرکوه، قله، نوک، راست، بلند،
(متضاد) پا، دامن


قله

اوج، چکاد، ذروه، ستیغ، راس، سر، سرکوه، فراز، فرق، کله، نوک، سبو، کوزه،
(متضاد) دامنه

فرهنگ فارسی هوشیار

قنعه

(تک: قانع) کم خواهان خرسندان کم گساران ‎ -3 باریکه ی شن سرکوه، سر کوهان

فرهنگ فارسی آزاد

قرن

قَرن، شاخ، سرکوه، کوه کوچک، اولین شعاع خورشید، سنّ و عمر، امّت، مهتر و بزرگترِ قوم، گیسو (جمع: قُرُون)،

معادل ابجد

سرکوه

291

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری