معنی سرکش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(سَ. کَ یا کِ) (ص فا.) عاصی، یاغی.
فرهنگ عمید
[مجاز] گردنکش، یاغی، نافرمان،
[قدیمی، مجاز] توانا، قوی، زورمند: منم سرکشی گفت از ایرانسپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی: ۶/۴۲۶)،
[قدیمی، مجاز] سرافراز،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمانناپذیر، گردنکش، لجامگسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی،
(متضاد) رام
فارسی به انگلیسی
Disobedient, Fractious, Froward, Gamy, Grim, Insubordinate, Intractable, Rambunctious, Rebel, Recalcitrant, Rumbustious, Tearaway, Turbulent, Unbowed, Ungovernable, Unruly, Untamed, Wanton, Wayward, Wild
فارسی به عربی
خبیث، شقی، صاخب، عاصی، غیر مرن، لا یقهر، متمرد
نام های ایرانی
پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی
گویش مازندرانی
خمیری که خوب ور آید
فرهنگ فارسی هوشیار
نافرمان، مغرور، گردنکش
فارسی به ایتالیایی
ribelle
واژه پیشنهادی
خیره جوی
معادل ابجد
580