معنی سرنگونی

لغت نامه دهخدا

سرنگونی

سرنگونی. [س َن ِ گو] (حامص مرکب) باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

سرنگونی‌

Downfall, Precipitation

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرنگونی

انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی


نکس

سرنگونی، واژگونی، بازگشت، رجعت، عود


براندازی

کودتا، برافکنی، حکومت‌ستیزی، سرنگونی، سرنگون‌سازی، نابودی

گویش مازندرانی

سرنگونی

نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سقوط

سرنگونی، واژگونی


اکتفا

بسندگی، چیره گردی، سرنگونی، بسنده

فرهنگ فارسی هوشیار

انتحاس

سرنگونی بدبیاری

کلمات بیگانه به فارسی

سقوط

سرنگونی

انگلیسی به فارسی

debacle

سرنگونی

سوئدی به فارسی

vild flykt

افتضاح، سقوط ناگهانی حکومت و غیره، سرنگونی،

معادل ابجد

سرنگونی

396

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری