معنی سردی

سردی
معادل ابجد

سردی در معادل ابجد

سردی
  • 274
حل جدول

سردی در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سردی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • برودت، سرما، بی‌علاقگی، دلسردی، سردمزاجی، بی‌روحی، خشکی، بی‌اعتنایی، بی‌توجهی،
    (متضاد) گرما، گرمی، بی‌میلی. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

سردی در لغت نامه دهخدا

  • سردی. [س َ] (حامص) برودت و خنکی. (ناظم الاطباء). مقابل خنکی:
    بخوشاندت گر خشکی فزاید
    دگر سردی خود آن بیشت گزاید.
    ابوشکور.
    چون ژاله بسردی اندرون موصوف
    چون غوره بخامی اندرون محکم.
    منجیک.
    یکی تند ابر اندرآمد چو گرد
    ز سردی همان لب بهم برفسرد.
    فردوسی.
    گرمی و سردی ترا هر یک مثال است از ستم
    زآن همی هر یک جهان را زشت و نازیبا کند.
    ناصرخسرو.
    چون خدا خواهد که یک تن بفسرد
    سردی از صدپوستین هم بگذرد.
    مولوی.
    نمیدانند کز بیمار عشقت
    حرارت بازننشیند بسردی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

سردی در فرهنگ عمید

  • [مقابلِ گرمی] سرد بودن، خنکی،

    [مجاز] بی‌مهری نسبت به کسی،
فارسی به انگلیسی

سردی در فارسی به انگلیسی

  • Chilliness, Cold, Coldness, Frigidity, Frostiness, Iciness, Impassivity, Impersonality, Rawness, Snub, Unfriendliness. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

سردی در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

سردی در فارسی به عربی

  • بروده جنسیه، ثلج
گویش مازندرانی

سردی در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

سردی در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به آلمانی

سردی در فارسی به آلمانی

  • Cold, Eis (n), Eis [noun], Strong cold thing
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید