معنی سراسیمه

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

سراسیمه

آسیمه‌سر، آشفته، سرگردان، بی‌تاب، پریشان، پریشان‌حال، دستپاچه، دلواپس، سردرگم، متوحش، مرعوب، مضطرب، هراسان

فارسی به انگلیسی

سراسیمه‌

Agitated, Distraught, Frantic, Pell-Mell

فارسی به عربی

سراسیمه

غافل، متهور


حرکت سراسیمه

ارتجاف


سراسیمه بودن

ارتجاف


سراسیمه کردن

اذهل، اضطراب، صدمه، موجه، هیج


سراسیمه کرد

أحرَجَ

فرهنگ معین

سراسیمه

(سَ مِ) (ص مر.) = سرآسیمه:هراسان، سرگردان، آشفته و سرگشته، پریشان حال.


سراسیمه وار

(~.) (ق مر.) با عجله و شتاب.

فرهنگ عمید

سراسیمه

هراسان،
سرگردان، آشفته و سرگشته، شوریده‌حال، پریشان‌حواس،

فارسی به آلمانی

سراسیمه

Nicht bewusst [adjective], Mit dem kopf zuerst [adverb]


سراسیمه کردن

Erschu.ttern [verb], Schlag (m) [noun]

فرهنگ فارسی هوشیار

سراسیمه وار

بطور سراسیمه باعجله شتاب: بهزاد چون آن حالت بدید و آن سخن بشنید سراسیمه وار خواست که بجهد و شمشیر بر کشد.

واژه پیشنهادی

سراسیمه برخاستن

از جای جستن

معادل ابجد

سراسیمه

376

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری