معنی ستبر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بزرگ، گنده، سفت، محکم، فربه، چاق، ضخیم، کلفت. [خوانش: (س تَ) [په.] (ص.)]
فرهنگ عمید
بزرگ، گنده، فربه،
سفت و سخت، غلیظ،
کلفت، ضخیم،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار،
(متضاد) نازک، سفت، سخت، غلیظ
فارسی به انگلیسی
Beefy, Big, Burly, Fat, Huge, Massive, Square, Thick
فارسی به عربی
بیرت ستاوت، سمیک، ضخم الجسم، قوی، کبیر، متین، مجموع اجمالی
فرهنگ فارسی هوشیار
ضخیم و کلفت و گنده و غلیظ
فارسی به آلمانی
Gross, Groß
معادل ابجد
662