معنی سالوسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سالوسی

ریاکاری، حیله‌گری، دورویی، ریاکار، حیله‌گر، دورو، سالوس‌گر

لغت نامه دهخدا

سالوسی

سالوسی. (حامص) دغلی. مکر. فریب. (استینگاس). مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق. عوام فریبی. فند. (ناظم الاطباء):
خانه های ما بگیرد او بمکر
برکند ما را بسالوسی ز وکر.
(مثنوی).
نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت
که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی.
سعدی.
رجوع به سالوس شود. || تملق. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند. (آنندراج) (انجمن آرا):
آنکه داعی و آنکه سالوسی است
آنکه خمار و آنکه ناموسی است.
سنایی.
سالوسیان دل را در کوی او مصلی
هاروتیان دین را در زلف او سفرگه.
سوزنی.

فرهنگ معین

سالوسی

تملق، فریب، نیرنگ. [خوانش: (حامص.)]

فرهنگ عمید

سالوسی

ریاکاری، عوام‌فریبی، حیله‌گری،
(صفت نسبی، منسوب به سالوس) اهل ریا و سالوس،


شید

مکر، حیله،
ریا، تزویر، سالوسی،

حل جدول

سالوسی

ریاکاری، حیله گری، عوام فریبی


عوام فریبی و حیله گری

سالوسی


فریب و نیرنگ

سالوسی


عوام‌فریبی

سالوسی


نیرنگ و فریب

سالوسی

واژه پیشنهادی

سالوسی

ریاکاری؛ عوام‌فریبی؛ حیله‌گری.

فرهنگ فارسی هوشیار

ترسم

سالوسی مرد مفریبی ‎ (مصدر) ظاهر پرستیدن. ‎، سالوسی کردن. ‎-3 (اسم) ظاهر پرستی، سالوسی. جمع: ترسمات.


سالوس ورزیدن

سالوسی کردن


فند

مکر، حیله، فریب، سالوسی، ترفند


شید کردن

ریا و تزویر کردن، سالوسی کردن

معادل ابجد

سالوسی

167

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری