معنی سازمان

لغت نامه دهخدا

سازمان

سازمان. (اِمص، اِ مرکب) تشکیلات. حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون: سازمان حکومتی.سازمان نظامی. سازمان برنامه ٔ هفت ساله. سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران. سازمان دفاعی. سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خواربار و کشاورزی. سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی. سازمان جهانی بهداشت. سازمان هواپیمائی کشوری بین المللی. سازمان جهانی هواشناسی. سازمانهای اداری. سازمانهای ملی.


سازمان دادن

سازمان دادن. [دَ] (مص مرکب) تشکیل سازمان. ترتیب و تنظیم سازمان.

فارسی به انگلیسی

سازمان‌

Agency, Institution, Machine, Machinery, Organ, Organism, Organization, Setup, System

فارسی به ترکی

سازمان‬

örgüt, teşkilat, kurum

فرهنگ عمید

سازمان

مجموع کارمندان، دستگاه‌ها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظم‌وترتیب انجام بدهند، تشکیلات،
طرز ساخت،
نظم‌وترتیب،
* سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظم‌وترتیب دادن،

حل جدول

سازمان

معادل فارسی ارگانیزاسیون

اداره، بنگاه، تشکیلات، موسسه

ارگان

مترادف و متضاد زبان فارسی

سازمان

اداره، بنگاه، بنیاد، تشکیلات، دستگاه، موسسه، نظم و ترتیب، سروسامان، مجموعه کارمندان، پرسنل، نامه

فارسی به ایتالیایی

سازمان

ente

organizzazione

istituzione

azienda

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

سازمان

مجموعه شعب و کارمندان یک اداره یا مؤسسه، تشکیلات، مجموعه هدف مندی که پیرو یک نظام است، ساختار. [خوانش: (زْ) (اِمر.)]

فارسی به عربی

سازمان

بناء تحتی، کائن حی، منظمه

فرهنگ فارسی هوشیار

سازمان

تشکیلات، حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند

معادل ابجد

سازمان

159

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری