معنی سارو

لغت نامه دهخدا

سارو

سارو. [رُ] (اِخ) البرت موریس. از رجال سیاسی فرانسه متولد بردو [1872- 1932 م.] است.

سارو. (اِ) صاروج. (جهانگیری) (برهان). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند. (برهان) (آنندراج). چار، ساروج. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن. آهک ساروج:
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره ٔ سارو.
فرخی (ازجهانگیری و شعوری).
رجوع به ساروج و صاروج شود.

سارو. (اِخ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [اصفهان] جای داشته است. رجوع به ساروق و سارویه شود.

سارو. (ترکی، پیشوند) مزید مقدم (پیشاوند) اسامی امکنه. ساروجه. ساروجلو. ساروخانی. ساروکلا. || مزید مقدم (پیشاوند) اسامی رجال: سارواصلان. سارو پیره. ساروتقی. ساروخان. ساروخواجه. ساروعلی. ساروقپلان. این استعمال در ایران بیشتر در دوره ٔ صفویه معمول بوده است. رجوع به ساری و صاری شود.

سارو. (اِخ) (نهر...) از عباس آباد فرومیریزد و شهر اشرف (بهشهر) را در مازندران مشروب میسازد. (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 93).

سارو. (اِخ) از توابع سمنان ودارای معدن زغال سنگ است. معدن در 20 هزارگزی شمال شرقی سمنان در سارو، نزدیک کوه پیغمبران واقع شده و در عمق 4 گزی رگه های زغال سنگ بعرض 40 تا50 صدم گز وجود دارد و رعایای محل برای رفع احتیاجات خود از آن بهره داری میکنند. (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 234).

سارو. (اِخ) نام قدیم شهر همدان و معرب آن ساروق است. در مجمل التواریخ و القصص ترانه ٔ ذیل از همدان نامه ٔ عبدالرحمن بن عیسی کاتب همدانی نقل شده است: ساروجم کرد، بهمن کمربست، دارای دارا گرداهم آورد. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 521 و 522 و ساروق و سارویه شود.

سارو. (اِ) با واو مجهول نام پرنده ای باشد سیاه رنگ، و در هندوستان بهم میرسد و مانند طوطی سخنگوی است. (الفاظ الادویه) (برهان) (آنندراج). و آن را شار و شارک نیز خوانند. (جهانگیری) (الفاظ الادویه) (شعوری). در این زمان آن را سینا گویند. (شعوری). به هندی سار را نامند. (فهرست مخزن الادویه). ساروک. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، ساروک، ساری، شار، شارک و شارو شود.

سارو. (اِخ) دهی است از دهستان پنجهزار بخش بهشهر شهرستان ساری، واقع در 56 هزارگزی خاور بهشهر، و یک هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ بهشهر به گرگان. دامنه، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی، آب آن از چشمه ٔ عباس آباد، و محصول آن برنج، غلات، مرکبات، صیفی، مختصری ابریشم و پنبه است، 445 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری مشغولند. از صنایع دستی زنان آن کتان بافی است. راه فرعی به شوسه دارد. گله داران آن در تابستان به ییلاقات چهاردانگه میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). مدفن امامزاده عبداﷲ در آن واقع است. (ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 94).


سارو اصلانی

سارو اصلانی. [اَ] (حامص مرکب) سارو اصلان بودن. آن لقب را داشتن، بدان مخاطب بودن: امیر گونه خان در ازاء مردانگیها به خطاب سارو اصلانی معزز گشت. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 910). بلقب سارو اصلانی معزز و سربلند گشت. (همان کتاب ص 1041).

گویش مازندرانی

سارو

گاوی که پیشانی آن سفید است – گاو نر پیشانی سفید

از توابع دهستان پنج هزاره ی بهشهر

فرهنگ معین

سارو

(اِ.) پرنده ای است سیاه رنگ کمی بزرگتر از سار که خال های سفید هم دارد.

حل جدول

سارو

نام قدیم ساری

نام های ایرانی

سارو

پسرانه، ماه

معادل ابجد

سارو

267

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری