معنی زیرکی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(رَ) (حامص.) هوشیاری.
فرهنگ عمید
زیرک بودن،
هوشیاری،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بصارت، بصیرت، چارهگری، دها، شطارت، فراست، فطنت، کیاست، هشیاری، هشیاری، هوش، هوشمندی، هوشیاری،
(متضاد) پخمگی
فارسی به انگلیسی
Acumen, Astuteness, Canniness, Gumption, Penetration, Policy, Sagacity, Smart, Wit
فارسی به عربی
استخبارات، تالق، خداع
فرهنگ فارسی هوشیار
با هوش بودن هوشیاری صاحب فراست بودن.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
247