معنی زنگبار

لغت نامه دهخدا

زنگبار

زنگبار. [زَ] (اِخ) نام مملکتی است. (از برهان). از: «زنگ » + «بار» (پسوند مکان). ساحل شرقی افریقا. (حاشیه ٔ برهان چ معین). ولایت زنگ. (فرهنگ رشیدی). مملکتی در افریقای شرقی در کنار اقیانوس هند و کوائیلوآو ملند دو شهر معروف آن مملکت اند و تجارت آنجا چوب آبنوس و کندر است. (ناظم الاطباء). ناحیت زنگ. زنج. زنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مملکتی مستقل که مساحت آن 2640 کیلومتر مربع است و کل جمعیت آن 307000 تن است. جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک تانگانیکا. از کشورهای تحت الحمایه ٔ بریتانیای کبیر بود و اکنون از کشورهای مشترک المنافعبه شمار می آید. این جزیره و جزیره ٔ پمباو جزایر ساحلی دیگر کشور زنگبار را بوجود آورده اند. پایتخت و شهر عمده ٔ این کشور زنگبار است که 45000 تن سکنه دارد و سکنه ٔ جزیره ٔ زنگبار 165300 تن است. زنگبار یکی ازبزرگترین مراکز کشت میخک و قرنفل در جهان است و دیگر محصولات آن نارگیل، فلفل و برنج و عاج می باشد. مجاورت زنگبار بر ساحل شرقی افریقا در تاریخ این کشور اثری فراوان باقی گذاشته است. این کشور از دوران کهن با ایران و هند و نواحی اطراف خلیج فارس و بحر احمر ارتباط داشت و در اوایل دوره ٔ اسلامی سواحل شرقی افریقا مخصوصاً زنگبار مورد توجه دول مختلف قرار گرفت. درسال 1553 م. پرتقالیها زنگبار را تصرف کرده و آنرا پایگاه تجاوزهای خود بطرف شرق قرار دادند. در سال 1698 پادشاه عمان بر پرتقالیها غلبه کرد و زنگبار را به تصرف خویش درآورد و زنگبار مرکز تجارت طلا و عاج و بردگان افریقائی گردید. در حدود سال 1865 زنگبار از عمان جدا شد و در سال 1890 کشور فرانسه و آلمان موافقت کردند که زنگبار تحت الحمایه ٔ بریتانیای کبیر شود.در سال 1963 استقلال یافت و در 16 دسامبر همان سال به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. (از لاروس) (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی):
گر ز جود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار
ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان.
فرخی (دیوان ص 338).
چه ده دهی که بد و نیک وقف بود بدو
به زنگبار و بهند و به سند و چالندر.
عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خسرو چین از افق آینه ٔ چین نمود
زآینه ٔ چرخ رفت رنگ شه زنگبار.
خاقانی.
به یکجای هم روم و هم زنگبار
فرومانده زنگی و رومی ز کار.
نظامی.
تو گفتی که در خطه ٔ زنگبار
ز یک گوشه ناگه برآید تتار.
سعدی (بوستان).
لشکر زنگبار شب جهت اعانت و اغاثت به پیوستن بدیشان بزودی مدد نمود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 74).
از اول زنگبار تا آخر روم
با دوست مبارکیم و با دشمن شوم
یا سخت چو سنگ باش یا نرم چو موم
یازنگی زنگ باش یا رومی روم.
انصاف (از امثال و حکم دهخدا ص 2031).
رجوع به لباب الالباب و مجمل التواریخ و القصص و حبیب السیر و تاریخ سیستان و تاریخ ادبیات ادوارد براون و سفرنامه ٔ ناصرخسرو و زنگستان شود.

زنگبار. [زَ] (اِخ) دهی از دهستان سهندآباد است که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

زنگبار. [زَ] (اِخ) (رود...) نام رودی به آذربایجان غربی که شهر ماکو و چای باسار و قسمتی از قره قویون را آب دهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جغرافیایی غرب ایران ص 38 شود.

زنگبار. [زَ] (اِ مرکب) دوات سیاهی را گویند. (برهان). کنایه از دوات که مداد را در آن اندازند و هندبار نیز خوانندش. (آنندراج) (از انجمن آرا). کنایه از دوات باشد. (فرهنگ رشیدی). سیاهی دوات و مرکب. (ناظم الاطباء). || در فرهنگ بمعنی صمغی است که از صنوبر گیرند. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). || کات کبود. || جرس. || جوزگره. (ناظم الاطباء). || دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین).


دریای زنگبار

دریای زنگبار. [دَرْ ی ِ زَ گ َ] (اِخ) بحر زنج. بحر زنگ. رجوع به بحر زنج ذیل بحر شود.

حل جدول

زنگبار

جزیره میخک

فرهنگ فارسی هوشیار

زنگبار

(اسم) دوره ای از ادوار ملایم موسیقی قدیم


زنگباری

(صفت) منسوب به زنگبار اهل زنگبار از مردم زنگبار، صمغی سیاه که از درخت صنوبر گیرند

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

زنگبار

280

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری