معنی زفت

زفت
معادل ابجد

زفت در معادل ابجد

زفت
  • 487
حل جدول

زفت در حل جدول

  • بخیل ولئیم، درشت و فربه
  • بخیل و لئیم
  • درشت و فربه
  • بخیل و لئیم، درشت و فربه
فرهنگ معین

زفت در فرهنگ معین

  • خسیس، بخیل، ترشروی، تندخو. [خوانش: (زُ فْ) (ص.)]
  • درشت، ستبر، پر، لبریز، تندمزه. [خوانش: (زَ فْ) (ص.)]
  • (زِ فْ) (اِ. ) نوعی صمغ گیاهی که بر روی پارچه می مالند، و برای معالجه بر موضع مورد نظر می چسبانند. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

زفت در لغت نامه دهخدا

  • زفت. [زِ] (اِ) نوعی از قیر باشد و آن چیزی است سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند و در عربی نیز به کسر اول همین معنی دارد. وآن سه نوع است یکی زفت رومی و آن براق و صاف و املس می باشد و از روم می آورند و بعضی گویند همین زفت است نهایتش به رومی شهرت دارد. و دیگری زفت تر و آن آبکی و روان می باشد و آن را در مرهم ها بکار برند و آن از قبیل قیر است و از انواع صنوبر گیرند. نوع سیم، زفت خشک است و آن را بیشتر از تنوّب و ارز گیرند که بوته ٔ کبر و صنوبر نر باشد. توضیح بیشتر ...
  • زفت. [زَ] (ع مص) ریختن سخن را در گوش کسی. || پر کردن. || به خشم آوردن. || راندن. دور کردن. || بازداشتن. || تکلیف کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دشوار نمودن. || مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || در تعب انداختن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • زفت. [زَ] (ص) درشت و فربه باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). فربه. قوی جثه. (انجمن آرا) (آنندراج). فربه. (فرهنگ رشیدی). ضخم و فربه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 44). درشت. فربه. (از غیاث اللغات). تناور. فربه. (شرفنامه ٔ منیری):
    چون درآمد کدیور مرد زفت
    بیل هشت و داسگاله برگرفت.
    رودکی.
    منظرت به ز مخبر است پدید
    که به تن زفتی و به دل زفتی.
    علی قرط اندکانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 44).
    فقیه عامی و، عامی فقیه، طرفه بود
    چو درد صافی و زفت و نحیف و زفت و کریم. توضیح بیشتر ...
  • زفت. [زَ] (ع اِ) پری. || خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

  • زفت. [زُ] (ص) بخیل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 39 و 44) (ازشرفنامه ٔ منیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بخیل. ممسک. لئیم. (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری):
    سخن شیرین از زفت چه آرد بر
    بز به پچ پچ بر، هرگز نشود فربه.
    رودکی.
    زفت شود رادمرد و، سست دلاور
    گر بچشد زوی و روی زرد گلستان.
    رودکی.
    به رادیش راد ماند به زفت
    به مردیش مرد ماند به زن.
    شاکر بخاری.
    ابوسفیان را گفتند تو نیزفدا فرست پسرت را. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

زفت در فرهنگ عمید

  • درشت، فربه، ستبر، هنگفت: چنان خار در گل ندیدم که رفت / که پیکان او در سپرهای زفت (سعدی۱: ۱۳۷ حاشیه)،. توضیح بیشتر ...
  • (طب قدیم) مادۀ سیالی که از درخت صنوبر بیرون می‌آید و مصرف دارویی داشته، زفت رومی، صمغ،
    [قدیمی] قیر که از نفت گرفته می‌شود، زفت بحری،
    * زفت یابس: صمغ خشک شدۀ درخت صنوبر،. توضیح بیشتر ...
  • بخیل، ممسک، لئیم، خسیس: صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳)،
    [مجاز] ترش‌رو،
    [مجاز] زمخت،
    طعم تند‌و‌تیز و گس، ویژگی چیزی که طعم تند‌و‌تیز داشته باشد،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

زفت در فارسی به انگلیسی

تعبیر خواب

زفت در تعبیر خواب

  • زفت درخواب، غم و اندوه و محنت بود. اگر بیند که زفت داشت یا کسی بدو داد، دلیل است در رنج و اندوه گرفتار شود. اگر بیند که زفت خورد، دلیل که غم و اندیشه او به سبب عیالان است. اگر بیند که زفت فروخت یا کسی بدو بخشید یا ازخانه بیرون افکند، دلیل است از غم و اندوه خلاصی یابد. - محمد بن سیرین. توضیح بیشتر ...
  • اگر بیند که زفت بر جراحت نهاد و درست گردید، دلیل که از کسی خیر و راحت یابد. اگر بیند که جامه او زفت آلوده گردید، دلیل که از وی کاری در وجود آید که بدنامی از آنجا حاصل آید. - جابر مغربی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ گیاهان

زفت در فرهنگ گیاهان

گویش مازندرانی

زفت در گویش مازندرانی

  • قیر مشمع آلوده به قیر جهت بهبود درد عضلات و استخوان ها –...
  • فریاد و شیون ناشی از درد
فرهنگ فارسی هوشیار

زفت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • نوعی از قیر باشد و آن چیزیست سیاه و چسبنده که از درخت صنوبر حاصل شود و بر سر کچلان چسبانند درشت و فربه و قوی جثه را گویند بخیل، لئیم، خسیس، زمخت. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید