معنی زده

زده
معادل ابجد

زده در معادل ابجد

زده
  • 16
حل جدول

زده در حل جدول

  • پارچه معیوب، کهنه و فرسوده
  • پارچه معیوب، کهنه، فرسوده
  • پارچه معیوب
مترادف و متضاد زبان فارسی

زده در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • خورده، ضربت‌دیده، مصدوم، مضروب، بی‌رغبت، بی‌میل، دلزده، متنفر، منزجر، وازده، بیدخورده، بریده. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

زده در لغت نامه دهخدا

  • زده. [زَ دَ / دِ] (ن مف) بمعنی خورده باشد که از چیزی خوردن است. (برهان). خورده شده. (آنندراج). خورده. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔمنیری). بمعنی خورده آمده. (جهانگیری):
    ای زده چون عقل و روح لقمه ٔ انوار علم
    وی شده چون جد و باب طعمه ٔ ارباب ظن.
    ابوالمفاخر رازی (از جهانگیری).
    || مضروب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مضروب. مسکوک: سیم زده،فضه ٔ مسکوک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
    سیپدسیم زده بود و دُرّ و مرجان بود
    ستاره ٔ سحری قطره های باران بود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

زده در فرهنگ عمید

  • زده‌شده،

    کوفته، آسیب‌دیده،

    فرسوده،

    ساییده و سوراخ‌شده،
فارسی به انگلیسی

زده در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

زده در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی: }} این پارچه زده دارد - 14. {{ ساکن (حرف) : }} ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده. ‎{{ (جهانگیری) . توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید