معنی زبل

لغت نامه دهخدا

زبل

زبل. [زَ] (ع اِ) حقیبه. (تاج العروس).

زبل. [زُ ب ُ] (ع اِ) ج ِ زبیل «سرگین »، جمع دیگر زبیل زُبلان است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه) (المعجم الوسیط). || ج ِ زبیل به معنی زنبیل. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج ِ زبیل بمعنی کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). زبیل و زنبیل ج، زبل و زنابیل. (مقدمه الادب زمخشری چ لایپزیک ص 29): عنده زبل من التمر و زنابیل، او راست زنبیل ها از خرما. (از اساس البلاغه). زبل ج ِ زنبیل که بمعنی سبد یا انبان یا نوعی ظرف است. (از شرح قاموس). ج ِ زِبّیل یا زَنبیل است بمعنی قفه یا جراب یا ظرفی که در آن چیزی حمل کنند. (از تاج العروس).

زبل. [زَ] (ع مص) اصلاح کشت با زِبل و مانند آن. و صریح مصباح آن است که از باب قعد و هم در آن کتاب زبول را مصدر دیگر این فعل یاد کرده است. (اقرب الموارد). زبل اصلاح زمین است بوسیله ٔ سرگین. (از نهایه ٔ ابن اثیر). سرگین افکندن بر زمین برای اصلاح او. (شرح قاموس). زبل، کود دادن زرع. (ابن درید ج 1 ص 382). اصلاح کردن زمین و کشت بوسیله ٔ کود دادن. تسمید. (از تاج العروس). کود دادن زمین و زراعت. (از لسان العرب). کوددادن با سرگین. (قطر المحیط) (متن اللغه). نیرو دادن کشت را بسرگین و همچنین است: زبل الارض. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کود دادن زمین. در قرون وسطی، زبل بدین معنی بکار میرفته است. || فربه ساختن. پروار کردن. چاق کردن. || استهزاء. مسخره گری. ادا کردن شوخیهای رکیک. (از دزی ج 1 ص 580). || نگه داشتن و حمل کردن. گویند: «فلان شدید الزبل اللقربه»؛ یعنی آنکه با دشواری مشک آب را حمل کند. و برخی گویند وجه اینکه یکی از منازل راه مکه را زباله خوانند آن است که آب در این منزل ضبط میشود. (از تاج العروس). زبل، حمل کردن. (از متن اللغه).

زبل. [زِ] (ع اِ) سرگین. (اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغه) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره. (غیاث اللغات). زبل سرگین (سرجین). و در حدیث عمر است که زنی ناشزه را بفرمود تا در زبلدان زندانی کنند. (از نهایه ابن اثیر). زبل و زبیل سرگین است و مزبله جای افکندن آن. (شرح قاموس). سرگین. سرجین. سرقین. (مقدمه الادب چ لایپزیک ص 22). به لغت سریانی جنس او (افکنده ٔ حیوانات) را «ازبلادها» گویند... و آنچه از سگ پیدا آید، بسریانی «ازبلاد کلبا» گویند و خر و سوسمار را «ازبلادخودانا» و خر موش را «ازبلادعفیرا» گویند. ارحانی گوید: افکنده ٔ جمله حیوانات که بپارسی او را سرگین گویند. خشک کننده است مر جراحتها را از مزاج، و عضو که مجاور او شود، گرم کند. (از صیدنه ٔ بیرونی ذیل: خرو). زبل بپارسی سرگین گویند و مختلف بود بسبب اختلاف حیوانات و اختلاف اشخاص... و مجموع زبلها محلل و مسخن و مجفف بود. (اختیارات بدیعی). افکنده. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی). بعر. اختیارات. بشک. (صیدنه). (بشکل). پلیدی. (مقدمه الادب). پیخال. چلغوز. (برهان قاطع): خثاالبقر؛ زبل گاو است. (اختیارات بدیعی). ضریر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن) (ترجمه ٔ صیدنه). ذرق. (اختیارات بدیعی). عذره. (مقدمه الادب زمخشری). غائط. (مقدمه الادب). فضله. گندگی:
زبل گشته قوت خاک از شیوه ای
ز آن غذا زاده زمین را میوه ای.
مولوی (مثنوی).

زبل. [زِ] (ع اِ) سماد (کود). (متن اللغه) کود حیوانی. کودهایی که ازمدفوع حیوانات یا دیگر فضولات آنها و یا از خون و استخوان آنها تهیه شود. ابوعلی بن سینا گوید: ماهیت زبلها در اثر اختلاف انواع حیوانات مختلف است بلکه یک حیوان خاص نیز با اختلاف حالات، سرگین او گوناگون میگردد مخصوصاً مدفوع انسان. (از قانون چ 1492 م. ج 1 ص 170). بستانی آرد: زبل حیوانی کودی است که از تخمیر شده ٔ مدفوع حیوانات تهیه میشود. مدفوع حیوانات مخلوطی است از صفراء و دیگر ترشحات معده و روده ها و مقداری آب و مقداری از مواد غذاهای هضم نشده، اندازه ٔ هر یک از اجزاء مذکور در حیوانات مختلف است. در دائره المعارف فلاحتی آمده است: کودهای حیوانی یعنی کود طویله و آغل و زاغه نه تنها بزمین قوت میدهد بلکه آنرا اصلاح نیز می کند. بنابراین بهترین کود و اساس کود در زراعت است. این کود علاوه بر اینکه بر اثر دارا بودن ازت، فسفر، پتاس و آهک، زمین را تقویت میدهد، موجب زندگی موجودات ذره بینی و باکتریهای زنده کننده ٔ زمین نیز میشود. موجودات مزبور کود طویله را تجزیه می کنند یعنی آنرا میسوزانند و از آن گاز زغال تولید می کنند و زمین را ورزیده و بار آمده میسازند. کود حیوانی از مدفوعات و آهک ترکیب می یابد وبنابراین جنس آن بسته بوضع خوراک و نوع حیوانات و آهکی که زیر آن ها ریخته شده و نگاهداری کود در کودگاه میباشد. مدفوعات حیوانات را بدو دسته تقسیم میکنند:خشک و گرم و مدفوعات تر و سرد. بیشتر محتویات مدفوعات در مرحله ٔ اول قابل جذب نیستند، در صورتی که موادبول بسهولت حل و جذب میگردند. یکی از مواد مهم کود حیوانی آمونیاک است که در مجاورت هوا تجزیه می گردد ووارد هوا میشود، بنابراین در نگاهداری کود مراقبت بیشتری باید نشان داد تا بتوان آمونیاک آنرا حفظ کرد. (از دائره المعارف فلاحتی تقی بهرامی: کوت). و رجوع به کوت، کود، ذرق، سرگین، زبل الطیور، زبل الحمام، زبل الذئب و دیگر ترکیبات «زبل » شود. || زبل کنایت از مال و نعمت دنیا آمده. گویند: «اجتمع عنده زبل کثیر». «الدنیا کالمزبله والذین اطمأنوا الیها کلاب المزابل ». رجوع به اساس البلاغه ٔ زمخشری شود.


زبل التمساح

زبل التمساح. [زِ لُت ْ ت ِ] (ع اِ مرکب) مدفوع نهنگ.ابوعلی بن سینا آرد: زبل تمساح رفع سفیدی را سود دارد. (مفردات قانون ذیل زبل). زبل نهنگ سفیدی قدیم و جدید چشم را نافع بود. (اختیارات بدیعی ذیل تسماح).


زبل درانداختن

زبل درانداختن. [زِ دَ اَت َ] (مص مرکب) (... بزمین) کود دادن. رشوه دادن.


زبل الدیک

زبل الدیک. [زِ لُدْ دِ] (ع اِ مرکب) سرگین خروس چون سحق کنند و برگزیدگی سگ دیوانه نهند سود دارد. (اختیارات بدیعی).


زبل الصبیان

زبل الصبیان. [زِ لُص ْ ص َ] (ع اِ مرکب) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود. (از مفردات قانون). و رجوع به زبل الاطفال شود.

فارسی به انگلیسی

زبل‌

Bantam, Astute, Clever, Dapper, Slick, Smart, Tripping, Twee

حل جدول

زبل

زرنگ، حیله گر

زرنگ و حیله گر

فرهنگ معین

زبل

(زِ بِ) (ص.) هوشیار، زرنگ.

فرهنگ عمید

زبل

فضلۀ چهارپایان، سرگین،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زبل

چموش، زبردست، زرار، زرنگ، زیرک، شیطان،
(متضاد) چلمن، دست‌وپاچلفتی

فرهنگ فارسی هوشیار

زبل

سرگین

معادل ابجد

زبل

39

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری