معنی زب

فرهنگ عمید

زب

مفت، رایگان،
سهل و آسان: لیک فتح‌نامهٴ تن زب مدان / ورنه هر کس سرّ دل دیدی عیان (مولوی: لغت‌نامه: زب)،

لغت نامه دهخدا

زب

زب. [زَب ب] (ع مص) پر کردن مشک را. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بسیاری موی گردن بعیر. (آنندراج). || مجازاً، نزدیکی خورشید بغروب. و این مأخوذ است از زبب (کثرت موی صورت)، زیرا خورشید بهنگام غروب متواری میگردد مانند پنهان شدن رنگ چهره زیر موی فراوان. (تاج العروس). زب و زبب، قریب بفروشدن یا گردیدن آفتاب. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || کف برآوردن کنج دهن. (آنندراج). || برداشتن بار. (ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس).

زب. [زَ] (ص) راست و مستقیم. (ناظم الاطباء). راست و درست. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 28):
چشم گردان سوی راست و سوی چپ
زانکه نبود بخت نامه راست زب.
مولوی.

زب. [زَ / زِ] (ص) رایگان است و آن هرچیز باشد که بیابند یا بمفت بدست کسی آید که در عوض آن چیزی نباید داد. (آنندراج) (برهان قاطع). رایگان را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (شعوری ج 2 ص 47 و 42). مفت و رایگان و بلاعوض. (ناظم الاطباء). در لطایف بمعنی رایگان نیز آورده. (غیاث اللغات). || آسان. (فرهنگ جهانگیری). آسان مقابل دشوار. (آنندراج) (برهان قاطع). سهل و آسان. (ناظم الاطباء). آسان. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 48 و 42). در لطایف بمعنی آسان نیز آورده. (غیاث اللغات):
لیک فتح نامه ٔ تن زب مدان
ورنه هر کس سر دل دیدی عیان.
مولوی (مثنوی).

زب. [زُب ب] (ع اِ) نره ٔ مرد یا عام است. ج، اَزَب ّ و ازباب و زَبْبَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زب در لغت اهل یمن: ذکر است مطلقاً انسان و غیر انسان و یا آنکه مخصوص به انسان است. ابن درید تنها معنی اخیر را موافق عربی صحیح دانسته و این شعر را آورده است:
قدحلفت باﷲ لااحبه
ان طال خصیاه و قصر زبه.
(تاج العروس).
نره. (کشف اللغات). ذکر. (بحر الجواهر). || ذکر صبی. (فقه اللغه ٔ ثعالبی). نره ٔ کودکی. (مقدمه الادب) (تاج العروس، بنقل از تهذیب). گفته اند زب ذکر صبی است. (بحر الجواهر). نره ٔ کودکان. (غیاث اللغات بنقل از نصاب).نره ٔ کودک. (ناظم الاطباء). || ذکر کوچک. (مقدمه الادب چ لندن ص 38). || اندام کودک. (مقدمه الادب چ لندن ص 38). || ج، اَزَب ّ: بسیار موی از شتر و مردم. (تاج العروس) (اقرب الموارد). و رجوع به ازب و زباء شود. || به لغت یمنی: لحیه. (شفاء الغلیل) (تاج العروس). ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گفته اند زب بلغت یمن لحیه است. (بحر الجواهر). || مقدم لحیه (نزد بعض اهل یمن). (تاج العروس). یا سر ریش بلغت یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در کتاب المجرد نیز آمده و خلیل انشاد کرده است:
ففاضت دموع الحجمتین بعبره
علی الزب حتی الزب فی الماء غامس.
(تاج العروس).
|| گفته اند که زب بلغت اهل یمن بینی است. (تاج العروس). بینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || از تمرهای بصره است. میدانی زب را بدین معنی آورده و شمقمق این تمر را زب رباح خوانده است. (تاج العروس). و از امثال بصریان است: الذ من زُبد بزّب و زب تمری است در بصره و آن را زب رباح نیز گویند، چنانکه ابن درید آرد. و حکایت شده که ابوالشمقمق شاعر وارد مجلس الهادی (خلیفه ٔ عباسی) شد در حالی که خادمی بنام رباح بالای سر هادی ایستاده بود. شاعر بمناسبت، این دو بیت خواند:
شفیعی الی موسی سماح یمینه
و حسب امری ٔ من شافع بسماح
و شعری شعر یشتهی الناس اکله
کما یشتهی زبد بزب رباح.
موسی الهادی پرسید زب رباح چیست ؟ گفت تمری است نزد ما (اهل بصره) چون انسان بخورد آنرا مزه اش را در کعب خود احساس می کند. هادی از او گواه خواست. ابوالشمقمق سعیدبن مسلم را که در کنار هادی نشسته بود نشان داده گفت: القاعد علی یمینک. سعید وی را تصدیق کرد و موسی بفرمود تا دو هزار درهم بدو دادند. (از فرائداللئال فی مجمع الامثال ج 2 ص 915). رجوع به زب الارض، زب الرباح، زب رباح، زب القاضی، زب القاعه و طراشوت شود.


زب رباح

زب رباح. [زُب ْ ب ِ رُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام گیاهی است. نامهای دیگر آن طراثیت، زب الارض، ذکرالارض و رِب ﱡ اَلاْرض و زب الریاح است. (از دزی ج 1 ص 579).

گویش مازندرانی

زب

در مقام تعجب گفته می شود

فرهنگ فارسی هوشیار

زب

مفت، رایگان

معادل ابجد

زب

9

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری