معنی زاق

لغت نامه دهخدا

زاق زاق آباد

زاق زاق آباد. (اِخ) دهی است کوچک از دهستان حومه ٔ بخش کرج از شهرستان تهران. واقع در 27کیلومتری جنوب باختری کرج نزدیک راه کرج به اشتهارد و سکنه ٔ آن 44 تن اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


زاق

زاق. (اِ) بچه ٔ هر چیز را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به زاق و زیق و زاقدان شود. || (ص) کبود. ازرق. زاغ. رجوع به زاغ شود.

زاق. [قِن ْ] (ع ص) از زقی و زقو (مخفف زاقی). || هر که فریاد کند. (تاج العروس). || (اِ) خروس و جمع آن زواقی است. یقال: هو اثقل من الزواقی، ای الدیکه لانهم کانوا یسمرون فاذا صاحت تفرقوا. (تاج العروس). و رجوع به زاقی شود.


زاق چشم

زاق چشم. [چ َ / چ ِ] (ص مرکب) رجوع به زاغ چشم شود.


بی زاق و زیق

بی زاق و زیق. [ق ُ / زاق ْ ق ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) رجوع به زاق و زیق، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.


بی زاق و زوق

بی زاق وزوق. [ق ُ / زاق ْ ق ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) بی زاق و زیق. بی زاغ و زوغ. بی زاغ و زیغ. بی بچه و امثال آن. رجوع به «زاق و زیق » و «زاغ و زوغ » شود.


زاق و زیق

زاق و زیق. [ق ُ] (اِ مرکب، از اتباع) بمعنی طفلان کوچک ازدختر و پسر و کنیز و غلام. (برهان قاطع) (آنندراج). || بمعنی شور و غوغا و آشوب هم آمده است. (برهان قاطع) (آنندراج). و رجوع به زاغ و زیغ شود.


بی زاغ و زیغ

بی زاغ و زیغ. [غ ُ / زاغ ْ غ ُ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) در تداول عامه، بی زاق و زوق. بی زاق و زیق. بی زاغ و زوغ. بی بچه و امثال آن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به زاغ و زیغ، زاق و زیق، زاق و زوق شود.


زاغ و زیغ

زاغ و زیغ. [غ ُ] (اِ مرکب، از اتباع) زاغ و زوغ است و رجوع به زاق و زیق شود.

فرهنگ معین

زاق

(اِ.) بچه هر چیز.

حل جدول

زاق

کبود


کبود

زاق

فرهنگ فارسی هوشیار

زاق

پارسی ک زای زاج زه (اسم) بچه (هر چیز)


زاق و زیق

زاغ و زیغ زاغ و زوغ پارسی است (اسم) فرزندان خردسال و کسان نزدیک و غلام و کنیز شخص، شور و غوغا و آشوب.

ضرب المثل فارسی

صد تا گنجشک با زاق و زوقش نیم منه

از ضرب المثل های شیرین فارسی

معادل ابجد

زاق

108

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری