معنی ریخت شناسی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ریخت. (مص مرخم، اِمص) ریختن: ریخت و پاش. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) ژست. هیأت. شکل. هیکل. قیافه. صورت. و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف). شکل و قیافه. اندام. (فرهنگ فارسی معین). هیأت. وضع ظاهر. سر و پز. سر ولباس: خوش ریخت. بدریخت. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- بدریخت، بدقیافه. بدشکل. بدگل. بدهیأت. مقابل خوش ریخت. (یادداشت مؤلف).
- بی ریخت، بیقواره. نازیبا. که فاقد تناسب اندام و زیبائی است.
- خوش ریخت، خوشگل. زیبا. زیبااندام. (از یادداشت مؤلف).
بی ریخت
بی ریخت. (ص مرکب) (از: بی + ریخت) بی اندام. بی قواره. بدترکیب. بدشکل (در انسان و حیوان و جامه). رجوع به ریخت شود.
شناسی
شناسی. [ش ِ] (حامص) به صورت ترکیب به معنی شناسایی و آگاهی به کار می رود و ترکیبات ذیل در آن هست:
- آب شناسی. آدم شناسی. انجم شناسی. ایران شناسی.جمجمه شناسی. جنگل شناسی. جواهرشناسی. جوهرشناسی. حق شناسی. حیوان شناسی. خاک شناسی. خاورشناسی. خداشناسی. خطشناسی. خودشناسی. روانشناسی. زمین شناسی. سبک شناسی. ستاره شناسی. سخن شناسی. سکه شناسی. سنگ شناسی. شرق شناسی. شعرشناسی. عرب شناسی. قبله شناسی. قیافه شناسی. کتاب شناسی. گوهرشناسی. مردم شناسی. معدن شناسی. میکرب شناسی.نبات شناسی. نمک شناسی. وقت شناسی. هواشناسی.
و رجوع به ترکیبات شناس شود.
خوش ریخت
خوش ریخت. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) نیک خلقت. خوب طبیعت. نیکوقالب. (ناظم الاطباء). خوش شکل. خوش هیئت. خوش اندام.
فرهنگ معین
(خْ) (اِ.) (عا.) شکل و قیافه.، ~ کسی از دنیا برگشتن کنایه از: بسیار بدشکل و بدقواره شدن.
فرهنگ عمید
شکل، هیکل، قیافه،
* ریختوپاش: [عامیانه، مجاز]
ایجاد بینظمی در جایی،
زیادهروی در خرج کردن، اسراف، تبذیر،
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
Form, Form (f), Formen, Gestalt (f), Gestalten
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن
فرهنگ فارسی هوشیار
شکل و قیافه
معادل ابجد
1631