معنی ریاست
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(رَ یا رِ سَ) [ع. رئاسه] (اِمص.) سروری، فرماندهی.
فرهنگ عمید
رئیس بودن، سروری کردن،
(صفت، اسم) رئیس: ریاست دانشکدۀ ادبیات،
[قدیمی] سروری، سرداری، بزرگی، فرمانروایی،
حل جدول
سروری، سرپرستی، فرماندهی، حکومت
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرپرستی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آقایی، بزرگی، پیشوایی، حکومت، زعامت، سرپرستی، سروری، مدیریت، مهتری
فارسی به انگلیسی
Chairmanship, Headship, Wardenship
فارسی به ترکی
başkanlık
فارسی به عربی
ریاسه
فرهنگ فارسی هوشیار
رهبری، زعامت، سری، مهتری
فارسی به ایتالیایی
direzione
فارسی به آلمانی
Generalsrang [noun]
معادل ابجد
671