معنی روزافزون

فرهنگ عمید

روزافزون

آنچه روزبه‌روز افزایش می‌یابد: حسن روزافزون، طالع روزافزون،


دائم التزاید

آنچه پیوسته فزونی گیرد، روزافزون، رو به فزونی،

لغت نامه دهخدا

روزافزون

روزافزون. [اَ / زَف ْ] (اِخ) رجوع به اسکندر... شود.

روزافزون. [اَ / زَف ْ] (اِخ) رجوع به رستم... شود.

روزافزون. [اَ / زَف ْ] (نف مرکب) چیزی که هر روز بیفزاید و ترقی کند. (آنندراج) (از فرهنگ نظام). مترقی. (یادداشت مؤلف):
خرد و مردمیش روزافزون
فضل و آزادگیش مادرزاد.
فرخی.
چه روزافزون و عالی دولت است این دولت سلطان
که روزافزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان.
فرخی.
آخر ای آفتاب روزافزون
کی دمد صبح این شب دیجور؟
مسعودسعد.
با محلی چو مهر روزافزون
با سپاهی چو ابر صاعقه بار.
مسعودسعد.
نادره ای گردد و از این هم زیادت شود که جوان است و روزافزون. (چهار مقاله).
باد عمرش چو جاه روزافزون
عمر اعداش عمر روزسپوز.
انوری.
چون بود دولت تو روزافزون
چه زیان از حسود کارافزای.
انوری.
دل کشته ام در پای تو شب زنده دارم لاجرم
خوابم همه شب کاسته زین درد روزافزون نگر.
خاقانی.
آخر چه خون کرد این دلم کامد بناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روزافزون او.
خاقانی.
دختر شاه مغرب آزریون
آفتابی چوماه روزافزون.
نظامی.
رونقت را روزافزون میکنم
نام تو بر زر و بر نقره زنم.
مولوی.
ماه منظور آن بت زیبای من
سرو روزافزون مهرافزای من.
سعدی.
نشان بخت بلند است و طالع میمون
علی الصباح نظر بر جمال روزافزون.
سعدی.
ای مه صاحبقران از بنده حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم.
حافظ.
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده ٔ عصمت برون آرد زلیخا را.
حافظ.
حسن روزافزون نگر کان شاهد زرین نقاب
دی هلالی بود و دیشب ماه و امروز آفتاب.
بابافغانی (از آنندراج).
|| در اشعار شاعران صفت پادشاه نیز آمده که گویا بمعنی مترقی و روز بروز پیشرفت کننده است:
بجمله گفتند ای شهریار روزافزون
خدایگان بلنداختر بلندمکان.
فرخی.
بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار.
فرخی.
شاه روزافزون خوانند ترا باز امسال
زآنکه هرروز فزونی چو شکوفه ببهار.
فرخی.
زهی مظفر پیروزبخت روزافزون
زهی موحد پاکیزه دین و یزدان دان.
فرخی.
ایا مظفر پیروزبخت روزافزون
بگیر گیتی و در وی بساط دین گستر.
مسعودسعد.
|| (اِ مرکب) خوشبختی. || تهنیت دوستانه. درود و تهنیت. (ناظم الاطباء). دعا. (فرهنگ شعوری). || صدقه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری). خیر. (فرهنگ شعوری).


علی روزافزون

علی روزافزون. [ع َ ی ِ اَ] (اِخ) ابن بهرام بن اسکندر روزافزون. وی در زمان حکومت سیدعبداﷲبن سیدعبدالکریم، صاحب اختیار امور ملک و مال مازندران بود و بر اهالی آن دیار بسیار ستم می کرد تا اینکه سادات بایلکانی بر او هجوم آوردند و در نیم فرسخی ساری وی را دستگیر ساختندو گردن زدند و جسد او را با ریسمانی به ساری بردند و به دار آویختند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 352).


اسکندر روزافزون

اسکندر روزافزون. [اِ ک َ دَ رِ رو اَ] (اِخ) نوکر سید غیاث الدین و سپس سید مرتضی. والی ساری او را تربیت کرد و زمام امور ملک و مال را در قبضه ٔاختیار او نهاد. پسر او بهرام نیز در دستگاه سید محمد والی ساری بود. (حبیب السیر جزء 2 از ج 3 ص 111).


علی

علی. [ع َ] (اِخ) ابن بهرام بن اسکندر روزافزون، صاحب مازندران. رجوع به علی روزافزون شود.

فرهنگ معین

روزافزون

(اَ) (ص مر.) آن چه که هر روز افزایش یابد.

حل جدول

روزافزون

در حال تزاید


در حال تزاید

روزافزون

مترادف و متضاد زبان فارسی

روزافزون

متزاید

نام های ایرانی

روزافزون

دخترانه، آنچه روز به روز بر آن افزوده می شود، روز به روز پیشرفت کننده، نام دختر کانون، سپهسالار ماچین درداستان سمک عیار

فارسی به عربی

گرایش روزافزون (فزاینده)

اِتّجاهٌ متزایدٌ

عربی به فارسی

اِتّجاهٌ متزایدٌ

گرایش رو به رشد , گرایش درحال افزایش , گرایش روزافزون (فزاینده)

معادل ابجد

روزافزون

357

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری