معنی رفت

رفت
معادل ابجد

رفت در معادل ابجد

رفت
  • 680
حل جدول

رفت در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

رفت در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • ذهاب، گذر، رفتار، روال، شیوه، قلق
لغت نامه دهخدا

رفت در لغت نامه دهخدا

  • رفت. [رَ] (مص مرخم، اِمص) رفتن. (ناظم الاطباء). ذهاب. عمل رفتن. مقابل آمدن: هر رفتی آمدی دارد. (یادداشت مؤلف):
    که دارد پی و تاب افراسیاب
    مرا رفت باید چو کشتی بر آب.
    فردوسی.
    ترا رفت باید به فرمان شاه
    نباید گذشتن ز پیمان شاه.
    فردوسی.
    که طوس و فریبرز گشتند باز
    ترا رفت باید همی رزم ساز.
    فردوسی.
    - آمد و رفت، ایاب و ذهاب. تردد. مراوده. آمد و شد. (یادداشت مؤلف).
    - پیشرفت، ترقی. تعالی. رجوع به پیشرفت شود.
    - دررفت، رفتیه. توضیح بیشتر ...
  • رفت. [رُ] (مص مرخم، اِمص) عمل رفتن:
    رفت و روب. (یادداشت مؤلف). جاروب کردن.
    - آب رفت، ته نشین آب رودخانه ها. رجوع به آب رفت شود. توضیح بیشتر ...
  • رفت. [رَ] (ع مص) خرد و مرد کردن. (مصادراللغه ٔ زوزنی). شکستن و ریزه ریزه نمودن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). شکستن و ریزه ریزه نمودن. (آنندراج). || شکسته شدن. (ناظم الاطباء). شکسته و ریزه ریزه گردیدن (لازم). (آنندراج) (منتهی الارب). || بریده شدن ریسمان و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بریده شدن (لازم). (آنندراج) (منتهی الارب). || از پی درآمدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی). توضیح بیشتر ...
  • رفت. [رُ ف َ] (ع اِ) کاه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص) شکسته و ریزه ریزه شده ٔ هر چیزی. (ناظم الاطباء). شکننده و ریزه ریزه کننده ٔ هر چیزی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رفت در فرهنگ عمید

  • [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفت‌وبرگشت،
    [مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحله‌ای،
    (بن ماضیِ رفتن) = رَفتن
    * رفت‌وآمد:
    رفتن و‌آمدن،
    [مجاز] معاشرت،. توضیح بیشتر ...
  • رُفتن

    * رفت‌وروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک،
فارسی به عربی

رفت در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

رفت در گویش مازندرانی

  • جای پا در زمین، رج و نشان پا در جنگل یا صحرا، رد به جا مانده. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

رفت در فرهنگ فارسی هوشیار

  • مقابل آمدن، ذهاب، عمل رفتن
فارسی به آلمانی

رفت در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه