معنی رش

رش
معادل ابجد

رش در معادل ابجد

رش
  • 500
حل جدول

رش در حل جدول

  • نوعی خرمای سیاه
  • باران اندک
  • باران ریزه
  • بازو
  • پشته و تپه
  • چکیدن آب
  • باران اندک، چکیدن آب، نوعی خرمای سیاه
فرهنگ معین

رش در فرهنگ معین

  • (رَ) (اِ.) نک ریش.
  • (~.) (اِ.) نوعی جامه ابریشمین گرانبها.
  • پشته، تپه، زمین پشته پشته. [خوانش: (رَ) (اِ.)]
  • (مص ل. ) چکیدن آب و خون و اشک، باران اندک و ریزه باریدن، (اِ. ) باران ریزه، باران اندک، جمع رشاس. [خوانش: (~. ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
  • آب پاشیدن، آب زدن به متاع برای سنگین شدن آن. [خوانش: (رَ شّ) [ع. ] (مص ل. )]. توضیح بیشتر ...
  • بازو، واحد طول، از نوک انگشت میانه تا آرنج. [خوانش: (رَ شّ) [ع. ] (مص ل. )]. توضیح بیشتر ...
  • (رَ) [په.] (اِخ.) نام روز هجدهم از هر ماه شمسی.
  • (رُ) (اِ.) چشم غره، نگاه خشمگین.
لغت نامه دهخدا

رش در لغت نامه دهخدا

  • رش. [رَ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف). بازو. (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). ساعد. (دهار). بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج. (غیاث اللغات). || مسافت میان دو دست چون آنها را ازهم باز کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ خطی) (لغت محلی شوشتر) (از غیاث اللغات). واحد طول و آن برابر است با فاصله ٔ هر دو دست چون از هم باز کنند. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَ] (اِخ) رخش. (فرهنگ فارسی معین). مخفف رخش، نام اسب رستم. (از یادداشت مؤلف). رخش را گویند. (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال):
    ای زین خوب زینی یا تخت بهمنی
    ای باره ٔ همایون شبدیز یا رشی.
    دقیقی. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَ] (اِ) نوعی از جامه ٔ ابریشمین گرانبها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (ازفرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از شعوری ج 2 ورق 8) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی):
    تا شود از باد آبان باغ پردینار زرد
    تا شود از ابرنیسان باغ پر دیبای رش.
    عبدالواسع جبلی.
    سائل از جامه خانه ٔ تو برد
    اطلس و خزّ و توزی و کژ و رش.
    سوزنی. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَ] (اِ) پشته. تپه. (فرهنگ فارسی معین). مقابل کنده. فراز. تپه. تل. بلندی. بلندی در زمین. پشته، مقابل گودی و نشیب. (یادداشت مؤلف). || زمین پشته پشته. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (انجمن آرا) (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 8) (از فرهنگ رشیدی). زمین پر فرازو نشیب. (فرهنگ خطی) (فرهنگ سروری). زمین نشیب و فراز باشد نه سخت و هموار. (فرهنگ اوبهی):
    هرچه بخواهد بده که گنده زبان است
    دیو رمیده نه کنده داند و نه رش. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَ] (اِ) قسمی ازخرمای سیاه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری). نوعی خرمای سیاه و بالیده. (از فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ورق 8). خرمای سیاه پرگوشت کم قوت کم شیرینی. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ سروری). خرمای سیاه. (فرهنگ خطی):
    گر ز سوی بصره می آید هزاران قوصره
    ازبرای مصلحت چنگال از رش می کند.
    بسحاق اطعمه (از آنندراج).
    || نوعی از انجیر. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَ] (کردی، ص) در کردی به معنی سیاه است. و صفت سیاه در کردی حاکی از احترام است و در اول اسماء اعلام آید تعظیم را. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَش ش / رَ] (از ع، اِ) قطره های ریزه ریزه ٔ آب و یا مایعی دیگر که از ریختن بر زمین در اطراف آن پراکنده می گردند. (ناظم الاطباء):
    گرچه شمسی نه بر، عالم را
    ازکف راد تست و ابل و رش.
    سوزنی.
    به شدم و بهتری نصیب تو بادا
    چهره ٔ تو چون گل طری و بر او رش.
    سوزنی. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَش ش] (ع اِ) باران اندک. ج، رشاش. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). باران ریزه. (فرهنگ فارسی معین) (از برهان). در عربی باران ریزه ریزه. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). باران اندک. ظاهراً از رش بمعنی باران یا افشاندن مطلق است مأخوذ از تازی:
    چون نزد بر وی نثارش رش نور
    او همه جسم است نی دل چون قشور.
    مولوی.
    || ضرب دردناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • رش. [رَش ش] (ع مص) چکانیدن آب و خون و اشک. (ناظم الاطباء). || چکیدن آب و خون و اشک. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). برفشاندن آب و خون و اشک. ترتاش. (از اقرب الموارد). || زدن کسی را زدنی دردناک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). زدن دردناک. || با آب پاش آب فشاندن بافنده بر بافته. (از اقرب الموارد). || باران ریزه باریدن آسمان. (ناظم الاطباء). باران اندک باریدن آسمان. (ازاقرب الموارد). ریزه باریدن. توضیح بیشتر ...
  • رش. [رِ] (اِ) ریش و لحیه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مخفف ریش است که بعربی لحیه گویند. (برهان). محاسن. || ریش. زخم. جراحت. (فرهنگ فارسی معین). مخفف ریش جراحت هم هست. (برهان). || قهر و غضب و خشم. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • رش. [رُ] (اِ) برگشتگی چشم از روی قهر و غضب و خشم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). گردانیدن چشم به جهت قهر و غضب. (فرهنگ فارسی معین) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (از شعوری ج 2 ورق 24) (از فرهنگ رشیدی).
    - رُش کردن، گردانیدن چشم از روی خشم و قهر:
    که فقیه از که رو ترش کرده
    باز تا بر که چشم رش کرده.
    سنایی (از آنندراج). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

رش در فرهنگ عمید

  • اَرَش: رش و سنگ کم و ترازوی کژ / همه تدبیر مرد غدار است (ناصرخسرو: ۲۸۵)،. توضیح بیشتر ...
  • تپه، پشته، تل،
    زمین پشته‌پشته: هرچه بخواهد بده که گنده‌زبان است / دیو رمیده نه کنده داند و نه رش (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۳۳)،. توضیح بیشتر ...
  • رشن: درآمد در آن خانهٴ چون بهشت / به روز رش از ماه اردیبهشت (عنصری: ۳۵۲)،. توضیح بیشتر ...
  • جامۀ ابریشمی،
  • اندک‌اندک و ریزه‌ریزه آمدن باران،

    پاشیدن،

    (اسم) قطره،
فارسی به انگلیسی

رش در فارسی به انگلیسی

عربی به فارسی

رش در عربی به فارسی

  • ترشح , ریزش نم نم , پوش باران , چکه , پاشیدن , ترشح کردن , پاشیده شدن , گلنم زدن , اب پاشی کردن. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

رش در گویش مازندرانی

  • مایع غلیظ، مایعی که با برخی مواد و املاح مخلوط شده و غلیظ...
  • به حرکت در آمدن، راه افتاده، اصطلاحی در بازی های کتولی...
  • زخمی که عفونت و چرک آن جاری شود – زخم عفونیعضو زخمی و ناسور. توضیح بیشتر ...
  • گاو سیاه رنگ
  • رنگ قهوه ای روشن
فرهنگ فارسی هوشیار

رش در فرهنگ فارسی هوشیار

  • باران اندک، باران با قطره های ریز ریز، پاشیدن آب ارش، ارج
فرهنگ فارسی آزاد

رش در فرهنگ فارسی آزاد

  • رَشّ، (رَشَّ- یَرُشُّ) باریدن- پاشیدن- چکیدن- (اشک یا آب یا خون)، شستن و غسل دادن، پاشاندن. توضیح بیشتر ...
  • رَشّ، باران خفیف- باران کم- پاشاندن- زدن دردناک
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید