معنی رسوخ
لغت نامه دهخدا
رسوخ. [رُ] (ع اِمص) استواری و پابرجا بودن. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). سنوخ. (یادداشت مؤلف). استواری. پابرجایی. ثبات. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف): رسوخ پیدا کرد بنیادش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان. (انیس الطالبین).
- بارسوخ، بانفوذ. باثبات. بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم. صاحب رسوخ:
هست تعلیم خسان ای بارسوخ
همچو نقش خوب کردن بر کلوخ.
مولوی.
- صاحب رسوخ، کسی که بواسطه ٔ استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. (ناظم الاطباء).
|| اثر. (ناظم الاطباء). || نفوذ. (فرهنگ فارسی معین).
رسوخ. [رُ] (ع مص) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست. (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن: رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استوار شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار). ثابت و استوار شدن. پابرجای گردیدن. (فرهنگ فارسی معین). || بیخ آور شدن. (ترجمه ٔ جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن: رسخ الغدیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || فرورفتن باران تا نم زمین: رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن. (از اقرب الموارد).
رسوخ یافتن
رسوخ یافتن. [رُ ت َ] (مص مرکب) رسوخ کردن. (فرهنگ فارسی معین). نفوذ یافتن. اثر کردن. رجوع به رسوخ کردن شود.
رسوخ کردن
رسوخ کردن. [رُ ک َ دَ] (مص مرکب) بطور ثابت و استوار در دل اثر کردن و راه پدید کردن دل به استواری. (ناظم الاطباء). رخنه کردن. نفوذ کردن. اثر کردن. (فرهنگ فارسی معین).
فارسی به انگلیسی
Breakthrough, Infiltration, Penetration, Permeation, Seepage
فرهنگ عمید
نفوذ کردن،
[قدیمی] ثابت و استوار شدن، پابرجا شدن،
حل جدول
نز
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاثیر، رخنه، نفوذ، استواری، پابرجایی
فرهنگ فارسی هوشیار
رخنه کردن، فرو رفتن، پابرجایی، سپری شدن، استواری (مصدر) ثابت و استوار شدن پا بر جای گردیدن، (اسم) استواری پابرجایی ثابت، نفوذ.
فرهنگ فارسی آزاد
رُسوخ، (رَسَخَ- یَرسَخُ) ثابت شدن- استوار و پای بر جا گشتن- محکم و یقین شدن
فرهنگ معین
(مص ل.) ثابت و استوار شدن، (اِ.) نفوذ، رخنه. [خوانش: (رُ) [ع.]]
فارسی به آلمانی
Sickern [verb]
کلمات بیگانه به فارسی
رخنه کردن
فرهنگ واژههای فارسی سره
رخنه کردن
معادل ابجد
866