معنی رسوخ در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

رسوخ. [رُ] (ع مص) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست. (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن: رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). استوار شدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی) (دهار). ثابت و استوار شدن. پابرجای گردیدن. (فرهنگ فارسی معین). || بیخ آور شدن. (ترجمه ٔ جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن: رسخ الغدیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || فرورفتن باران تا نم زمین: رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن. (از اقرب الموارد).

رسوخ. [رُ] (ع اِمص) استواری و پابرجا بودن. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). سنوخ. (یادداشت مؤلف). استواری. پابرجایی. ثبات. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف): رسوخ پیدا کرد بنیادش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان. (انیس الطالبین).
- بارسوخ، بانفوذ. باثبات. بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم. صاحب رسوخ:
هست تعلیم خسان ای بارسوخ
همچو نقش خوب کردن بر کلوخ.
مولوی.
- صاحب رسوخ، کسی که بواسطه ٔ استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. (ناظم الاطباء).
|| اثر. (ناظم الاطباء). || نفوذ. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(مص ل.) ثابت و استوار شدن، (اِ.) نفوذ، رخنه. [خوانش: (رُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

نفوذ کردن،
[قدیمی] ثابت و استوار شدن، پابرجا شدن،

حل جدول

نز

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاثیر، رخنه، نفوذ، استواری، پابرجایی

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ رخنه کردن، فرو رفتن، پابرجایی، سپری شدن، استواری ‎ (مصدر) ثابت و استوار شدن پا بر جای گردیدن، (اسم) استواری پابرجایی ثابت، نفوذ.

فرهنگ فارسی آزاد

رُسوخ، (رَسَخَ- یَرسَخُ) ثابت شدن- استوار و پای بر جا گشتن- محکم و یقین شدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر