معنی رسد

لغت نامه دهخدا

رسد

رسد. [رَ س َ] (اِ) دراصطلاح نظامی و لشکری، یک قسمت از لشکر که فرمانده آن را سر رسد گویند. (یادداشت مؤلف). واحدی نظامی شامل سه جوخه. دسته. امروزه این اصطلاح برافتاده و بجای آن «رسته » مصطلح گردیده است. (فرهنگ فارسی معین).

رسد. [رَ س َ] (اِ) حصه و بهره. (ناظم الاطباء). سهم و حصه ای که به کسی می رسد. (فرهنگ نظام). بمعنی مطلق حصه، و رصد با صاد مهمله معرب آنست. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). حصه. (از غیاث اللغات، از چراغ هدایت). بخش. قسم.قسمت. سهم. حصه. بهر. (یادداشت مؤلف):
کرد فرهاد به سنگ آنچه به دل ما کردیم
عشق او را رسدی داد و بما هم رسدی.
تأثیر (از فرهنگ نظام).
|| تقسیم که میان اصناف و رعایا قسمت میشود و به هر کس چیزی میرسد. (ناظم الاطباء). حصه و رصدی که میان اصناف ورعایا قسمت می شود و به هر کس چیزی میرسد، و رصد معرب آن است. (برهان). قسمت و حصه که به هر کس رسد خاصه رعایا و اصناف. (انجمن آرا) (آنندراج). رصد به صاد، معرب است بمعنی قسمت و حصه که به هر کس رسد خاصه رعایا چنانکه صد که دو پنجاه است پارسی و با سین است آنرا نیز معرب کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). حصه و رصدی را گویند که میان رعایا تقسیم کنند و به هر کس چیزی برسد، و آن را بنیچه گویند بر وزن کمینه. (لغت محلی شوشتر): گفتند که هر کس که ارتفاع او از ضمان ناقص می آید نقصان رسد او بر ما قسمت میکنند و ما از آن در تنگ و زحمتیم. (تاریخ قم ص 143). ازوجوهات سرکار خاصه و ارباب التحاویل که داد و ستد آن با مستوفی خاصه و ارباب التحاویل است آنچه مشارالیه «رسد» رساند ایشان تنخواه میدهند. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 17). و از آن قرار به قلم کتاب سرکار جمع میداده اند که رسد مواجب اخراجین و... که در وجه جماعت متوفی مقرر بوده به جهت دیوان ضبط نمایند. (تذکره الملوک ص 37). و از آن قرار به قلم سرکار جمع میداده اند که رسد مواجب اخراجین و ایام غیبت و تفاوت و ورودسفر را به جهت دیوان ضبط نمایند. (تذکره الملوک ص 40). || ذخیره ای از غله که در میان سپاه تقسیم میگردد. (ناظم الاطباء). در عنصر دانش بمعنی ذخیره و آذوقه که همراه لشکر و قافله بوده باشد و در وقت احتیاج خرج نمایند، لیکن بدین معنی در اشعار استادان دریافته نشده و اینکه ابوطالب حکیم در شاهجهان نامه آورده احتمال دارد که موافق روزمره ٔ دربار سلاطین هندباشد از عالم «پای در شن » و غیره که بمعنی زیر غرفه است و بالاتفاق لفظ هندی است و این طرز و طور خاص مورخان هند است که مصطلحات اردو و دربار که مقررکرده ٔ سلاطین باشد در عبارات فارسی خود بیارند، پس این طور دیگر باشد برای بستن الفاظ هندی. (آنندراج). || معاونت در توشه و ذخیره. || درآمد ومدخل. || رسید. (از ناظم الاطباء). اما این سه معنی در جای دیگر دیده نشد. || رصد. (ناظم الاطباء). بعضی گویند رصد به صاد، خاصه ٔ منجمین است که در زیجات بعد کواکب را نویسند و ایشان را رصدبندان گویند، و در سایر مواقع رسد به سین مهمله است و ظاهر اینکه رسد به سین فارسی و بهمه مواقع استعمال شود اعم از رسد نجومی یا غیر آن و رصد معرب آن است مانند صد معرب سد. (لغت محلی شوشتر). || سزاوار بودن و اختیار داشتن. (انجمن آرا). سزاوار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (لغت محلی شوشتر). لایق و سزاوار، و این مجاز است از معنی رسیدن. (آنندراج). || (مص) رسیدن و غور کردن و متوجه شدن. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). وارسیدن و غور کردن ومتوجه شدن. (لغت محلی شوشتر). غور و توجه. (ناظم الاطباء).

حل جدول

رسد

جوخه، بهره و قسمت

بهره و قسمت

جوخه، بهره، قسمت

جوخه

دسته و جوخه

فارسی به انگلیسی

رسد

Ratio

گویش مازندرانی

رسد

سهم – اندازه –قسمت

فرهنگ معین

رسد

بهره، نصیب به حصه، سهم مالیاتی. [خوانش: (رَ سَ) [معر.] (اِ.)]

(~.) (اِ.) دسته، واحدی نظامی شامل سه جوخه.

فرهنگ عمید

رسد

دسته، جوخه،
حصه، بهره، قسمت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

رسد

جوخه، دسته، گروه، بهره، حصه

فرهنگ فارسی هوشیار

رسد

حصه و بهره، قسم، قسمت، بخش


رسد یار

(صفت اسم) رئیس یک رسد پیشاهنگی.

معادل ابجد

رسد

264

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری