معنی رتب

لغت نامه دهخدا

رتب

رتب. [رَ ت َ] (ع مص) هر چهار انگشت را فراهم آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چهار انگشت را بهم پیوستن. (از اقرب الموارد). || رنجه شدن. (دهار).

رتب. [رُ ت َ] (ع اِ) ج ِ رتبه. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و رجوع به رتبت و رتبه شود.

رتب. [رَ ت َ / رَ] (ع اِمص) سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شدت. (از مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). گویند: و ما فی عیشه رتب، ای شده. (اقرب الموارد). درشتی زندگانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || ریختگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (ص، اِ) سنگهای نزدیک بهم که برخی بلندتر از برخی باشد. (از اقرب الموارد). سنگهای نزدیک بهم افتاده بعضی بلندتر از بعضی. (منتهی الارب) (آنندراج). || آنچه از زمین مشرف باشد. (از اقرب الموارد). زمین بلند و برآمده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رَتَبه. || بالا که بمیان انگشت سبابه و میانه بود. (مهذب الاسماء). فرجه ٔ میان وسطی و سبابه. (غیاث اللغات) (از صراح اللغه). شکاف میان دو انگشت خنصر و بنصر. (از اقرب الموارد). میانه ٔ دو انگشت خنصر و بنصر و وسطی و سبابه ٔ وسطی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || هر چهار انگشت فراهم آورده شده ٔ منظم بهم. (ناظم الاطباء).

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

رتب

جمع رتبه سختی، شدت، درشتی زندگانی

فرهنگ فارسی آزاد

رتب

رُتَب، رتبه ها- درجه ها- مقامها- منزلتها (مفرد: رُتبَه)

فرهنگ عمید

رتب

رتبه

عربی به فارسی

رتب

مرتب کردن , ترتیب دادن , اراستن , چیدن , قرار گذاشتن , سازمند کردن , مستعد کردن , ترتیب کارها را معین کردن


رتب حسب الحروف الابجدیته

به ترتیب الفبا نوشتن , باحروف الفبا بیان کردن

معادل ابجد

رتب

602

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری