معنی رایج و متداول

حل جدول

رایج و متداول

مرسوم


متداول

رایج، مرسوم

رایج


رایج

متداول


متداول و مرسوم

رایج

فرهنگ فارسی هوشیار

متداول

رایج، و معمول شدن


رایج

روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

متداول

متداول. [م ُ ت َ وَ] (ع ص) از یکدیگر نوبت به نوبت گرفته شده و دست به دست گردانیده شده. (آنندراج) (غیاث). واگردیده از حالی بحالی. || برخورد شده به این طرف و آن طرف. (ناظم الاطباء). || خمیده شده به راست و چپ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || معمول. مرسوم. رایج: زیرا که وزن رباعیات مألوف طباع است و متداول خاص و عام. (المعجم، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

متداول. [م ُ ت َ وِ] (ع ص) فراگیرنده چیزی را نوبت به نوبت. (آنندراج). گروهی که چیزی را دست به دست می گردانند.و نوبت به نوبت فرامی گیرند. || مأخوذ ازتازی، رایج. روان و معمول و معلوم. (ناظم الاطباء).
- متداول شدن، رایج شدن و معمول شدن. (ناظم الاطباء).
- متداول کردن، معمول و رایج کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُتَداوَل و تداول شود.


رایج

رایج.[ی ِ] (ع ص) رائج. اسم فاعل از «روج ». روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء).
|| زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان.درگردش. سابقاً عبارت «رایج مملکت ایران » بر سکه منقوش بود:
رسته ٔ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل، بازی آن را دغا.
خاقانی.
مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء).
- رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
- سکه ٔ رایج، سکه ٔ روان. سکه ٔ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول:
بی اصول قدمش سکه ٔ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی.
میرنجات (از آنندراج).

فرهنگ فارسی آزاد

متداول

مُتَداوِل، دست بدست گیرنده، دست به دست گرداننده، تبدال رأی کننده، در فارسی به معنای رائج، معمول، مرسوم و عادی نیز مصطلح است،

مترادف و متضاد زبان فارسی

متداول

باب، جاری، رایج، شایع، عادی، عرفی، متعارف، مد، مرسوم، مستعمل، معمول، معمولی،
(متضاد) منسوخ، نامتداول


رایج

باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول،
(متضاد) منسوخ، نامتداول

فرهنگ معین

متداول

(مُ تَ وِ) [ع.] (اِفا.) آن چه معمول و مرسوم باشد.

معادل ابجد

رایج و متداول

701

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری