معنی رابعه

لغت نامه دهخدا

رابعه

رابعه. [ب ِ ع َ] (اِخ) دختر ثابت بن الفاکهبن ثعلبه ٔ انصاری از قبیله ٔ بنی حطمه. ابن حبیب او را در زمره ٔ کسانی که با پیغمبر بیعت کرده اند آورده است. (الاصابه قسم اول از جزء هشتم ص 78).


رابعه صورت

رابعه صورت. [ب ِ ع َ / ع ِ رَ] (ص مرکب) بصورت رابعه: رابعه صورتی، زوبعه سیرتی. (سندبادنامه ص 238). رجوع به رابعه ٔ قزداری شود.


رابعه ٔ قیسیه

رابعه ٔقیسیه. [ب ِ ع َ ی ِ ق َ سی ی َ] (اِخ) رابعه ٔ عدویه دختر اسماعیل است. رجوع به رابعه ٔ عدویه شود.


رابعه ٔ شامیه

رابعه ٔ شامیه. [ب ِ ع َ ی ِ می ی َ] (اِخ) وی زوجه ٔ احمدبن ابی الحواری بود، احمدبن ابی الحواری گوید: که احوال وی مختلف بود گاهی بر وی عشق و محبت غلبه میکرد و گاهی انس و گاهی خوف و در این موارد به عربی اشعاری سروده است. و وقتی که طعامی پختی گفتی ای سیدبخور که این طعام پخته نشده است مگر به تسبیح. احمدبن ابی الحواری گفته است: که روزی پیش وی طشتی بود. گفت این طشت را بردارید که بر آنجا نوشته می بینم که امیرالمؤمنین هارون الرشید بمرد، تفحص کردند همان روزمرده بود. (نفحات الانس ص 619 و قاموس الاعلام ترکی).


رابعه ٔ عدویه

رابعه ٔ عدویه. [ب ِ ع َ ی ِ ع َ وی ی َ] (اِخ) دختر اسماعیل عدوی قیسی است که در 135 هَ. ق. درگذشت. وی مکنی به ام الخیر ومولای آل عتیک و اهل بصره بود. زرکلی گوید: در نیکوکاری مشهور بوده و در زهد و عبادت اخبار بسیار از او رسیده است، در بصره متولد شد و به بیت المقدس کوچ کردو در آنجا مرد. از گفتار اوست: همچنانکه گناهانتان را پنهان میکنید نیکویی ها را نیز پنهان کنید. (الاعلام ج 1 ص 314). عبداﷲبن عیسی گفت بر رابعه ٔ عدویه در خانه اش داخل شدم دیدم صورت او نورانی است. بسیار گریه میکرد مردی آیه ای از قرآن را که ذکر آتش در آن شده بود خواند پس فریاد زد و فروافتاد. (صفهالصفوه ج 4 ص 16). مستوفی گوید: وی معاصر حسن بصری بود از سخنان اوست: من بر دنیا افسون میدارم. نان این جهان میخورم و کار آن جهان میکنم. الهی در نماز دلی حاضر بده یا نماز بی دلان قبول کن. (تاریخ گزیده ص 763). رجوع به شدالازار ج 1 ص 36 شود. صاحب غیاث اللغات وجه تسمیه ٔ این زن را به رابعه آرد که دختر چهارم پدر خویش بوده است.


رابعه ٔ قزداری

رابعه ٔ قزداری. [ب ِ ع َ ی ِ ق َ] (اِخ) از نسوان و ملکزادگان است پدرش کعب نام در اصل از اعراب بوده در بلخ و قزدارو بست در حوالی قندهار و سیستان و حوالی بلخ کامرانیها نموده. کعب پسری حارث نام داشته و دختری رابعه نام که او را زین العرب نیز میگفتند. رابعه ٔ مذکوره درحسن و جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیده ٔ روزگار و فریده ٔ دهر و ادوار صاحب عشق حقیقی و مجازی و فارس میدان فارسی و تازی بوده. احوالش در خاتمه ٔ نفحات الانس مولانا جامی در ضمن نسوان عارفه مسطور است و در یکی از مثنویات شیخ عطار مجملی از حالاتش نظماً مذکور. او را میلی به بکتاش نام غلامی از غلامان برادر خود بهمرسیده و انجامش بعشق حقیقی کشیده و سرانجام ببدگمانی برادر او را کشته. حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده معاصر آل سامان و رودکی بوده و اشعار نیکو میفرموده از آن جمله است:
مرا بعشق همی متهم کنی به حیل
چه حجت آری پیش خدای عزوجل
به عشقت اندر عاصی همی نیارم شد
بذنبم اندر طاغی همی شوی بمثل
نعیم بی تو نخواهم جحیم با تو رواست
که بی تو شکّر زهر است و با تو زهر عسل
بروی نیکو تکیه مکن که تا یکچند
به سنبل اندر پنهان کنند نجم زحل
هرآینه نه دروغ است آنچه گفت حکیم
فمن تکبر یوماً فبعد عز ذل.
هم از اوست:
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون بهجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من.
این دو بیت نیز از افکار اوست و محمد عوفی صاحب تذکره ٔ لباب الالباب نقل کرده که بسبب این دو بیت به مگس رویین ملقب شده بود:
خبر دهند که بارید بر سر ایوب
ز آسمان ملخان و سر همه زرین
اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر
سزد که بارد بر من بسی مگس رویین.
(مجمع الفصحا ج 1 ص 222) (لباب الالباب ج 1 ص 16، 62).
و این غزل بدو منسوب شده است:
ز بس گل که در باغ مأوی گرفت
چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافه ٔ مشک تبت نداشت
جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند اندر عقیقین قدح
سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر
که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم
نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین ترسی گرفت.
(احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 630).
رجوع به مجله ٔ ایران امروز شماره یکم ص 42 مقاله ٔ آقای نفیسی و سبک شناسی ج 3 ص 111 و ج 1 ص 256 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457 و ج 2 ص 630 ج 3 ص 1172 شود. رابعه در ادب فارسی نمونه ٔ خوش صورتی و زیبائی است: از این مکاری، غداری، رابعه صورتی، زوبعه سیرتی. (سندبادنامه ص 238).

حل جدول

رابعه

نخستین زنی که پس از استیلای عرب به فارسی شعر گفته است

نخستین زنی که پس از استیلای عرب بفارسی شعر گفته است

اولین زنی که پس از استیلای عرب به فارسی شعر گفته است


فیلمی با بازی رابعه اسکویی

ماجراهای اینترنتی، تارزن و تارزان، چپ دست، میزاک، یی بود یکی نبود، سگ کشی، عروس فراری، شاخه گلی برای عروس، سرتو بدزد رفیق، سوغات فرنگ، زن بدلی، فراری، قبر مشترک

فرهنگ فارسی هوشیار

رابعه

مونث رابع چهارمی، از نام های تازی دختر چهارم

نام های ایرانی

رابعه

دخترانه، نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقلشده است

فرهنگ فارسی آزاد

رابعه النهار

رابِعَهُ النَّهار، به رائِهُ النَّهار مراجعه شود

معادل ابجد

رابعه

278

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری