معنی دو رویی

فرهنگ فارسی هوشیار

دو رویی

منافقی مزوری.


رویی

(صفت) منسوب به رو (روی) آنچه در ظاهر و سطح چیزی جای گیرد لاستیک رویی.


نیک رویی

‎ زیبایی، بشاشت خنده رویی.


نیکو رویی

‎ زیبایی، بشاشت خنده رویی.


نکو رویی

‎ زیبایی، بشاشت خنده رویی.

حل جدول

دو رویی

ریاکاری

لغت نامه دهخدا

رویی

رویی. (ص نسبی) منسوب به رو (روی). آنچه در ظاهر و سطح چیزی جای گیرد: لاستیک رویی. (فرهنگ فارسی معین). || (حامص) منسوب به روی، و در ترکیب با کلمات دیگر حاصل مصدر تشکیل دهد: خوب رویی. تازه رویی. خوش رویی. زشت رویی. آدم رویی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به روی شود.


گشاده رویی

گشاده رویی. [گ ُ دَ / دِ] (حامص مرکب) بشاشت. انبساط. طلاقت وجه. خوشرویی. تازه رویی:
خورشید بدان گشاده رویی
یک عطسه ٔ بزم اوست گویی.
نظامی.


بی رویی

بی رویی. (حامص مرکب) بی مروتی. (غیاث). پرروئی. بی شرمی. بی حیائی. بی چشم و رویی:
بی رویی ار بروی کسی آری
بی شک برویت آید بی رویی.
ناصرخسرو.
|| رسوایی:
گر بپوشیمش ز بنده پروری
تو چرا بی رویی از حد می بری.
مولوی.
|| بی توجهی. (غیاث) (آنندراج):
این است جفا که زود بگذشتی
از بی رویی چو روی ما دیدی.
عطار.
|| بیرونقی. (غیاث) (آنندراج).


پوشیده رویی

پوشیده رویی. [دَ / دِ] (حامص مرکب) عمل پوشیده روی:
چه سازیم تا نرم خویی کند
ز بیگانه پوشیده رویی کند.
نظامی.

فرهنگ معین

رویی

(ص نسب.) آن چه در سطح چیزی جای گیرد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

رویی

بالایی، فوقانی،
(متضاد) تحتانی

فرهنگ عمید

رویی

ویژگی آنچه از فلز روی ساخته شده،
[مجاز] چیز سخت و محکم،

فارسی به عربی

رویی

انتهی

فارسی به آلمانی

رویی

Aus, Darüber, Herüber, Hinüber, Über, Vor, Vorbei

معادل ابجد

دو رویی

236

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری