معادل ابجد
دون در معادل ابجد
دون
- 60
حل جدول
دون در حل جدول
- فرومایه
مترادف و متضاد زبان فارسی
دون در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
جلب، پست، حقیر، خسیس، دنی، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، وضیع، بدون، سوا، غیر، پایین، تحت،
(متضاد) شریف، با، بالا، فوق. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
دون در فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دون در لغت نامه دهخدا
- دون. [دَ] (ع مص) خسیس و دون شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خسیس شدن. (از تاج المصادر بیهقی). || ضعیف و سست گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || اطاعت کردن کسی را و خوار گردیدن. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- دون. (ع اِ) فرود. نقیض فوق و معناه تقصیر عن الغایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرود. (زمخشری). زیر. مقابل فوق. (غیاث). || زبر. || چون ظرف باشد به معنی عند و نزد می آید. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک به نزد. (آنندراج). نزدیک. (غیاث). || پیش. || هذا دونه، یعنی این نزدیکتر است از وی. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || ادن دونک، یعنی نزدیک شو به من. || سپس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
دون. (ع ص) پست. فرود. مقابل عالی. مردم پست و فرومایه. ج، دونان. (ناظم الاطباء). هر شخص یا چیز اخس و ادنی از حیث ارزش و منزلت. شخص فرومایه و پست. ج، دونان. (از یادداشت مؤلف):
چرخ فلک هرگز پیدانکرد
چون تو یکی سفله و دون و ژکور.
رودکی.
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دایم به نشخواربود.
بوالمثل بخاری.
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم و جمله تنش کلخچ.
عماره.
گنده و بی قیمت و دون و حقیر
ریش پر از گوه و تنش پر کلخچ. توضیح بیشتر ...
- دون. (پسوند) مزید مؤخر امکنه است چون آبندون. بردون. پشته ازرک دون. جوزدون. چماردون کلا. خوردون کلا. دخ فندون. دزادون. روشن دون. شمله دون. کبوتردون. کلان دون. کهنه دون. گیله دون. لومن دون. مجدون. نضدون. ولیک دون. ونندون. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
- دون. (اِخ) شهری عظیم است و قصبه ٔ ارمینیه است و از گرد وی باره ای است و اندر وی ترسایان بسیارند و شهری است با نعمت بسیار و خواسته و مردم و بازرگانان بسیار واو را سواد بسیار است تا به حدود جزیره بکشد و خود به روم پیوسته است و از وی کرمی خیزد که از وی رنگ قرمز کنند و شلواربندهای نیکو خیزد. (حدود العالم). توضیح بیشتر ...
- دون. (اِخ) شهرکی است [به عراق] که معتصم بنا نهاده است و مأمون تمام کرده است آبادان است و با نعمت. (حدود العالم). توضیح بیشتر ...
- دون. (اِخ) نام دهی از اعمال دینور و از آنجاست ابوعبداﷲ دونی. (یادداشت مؤلف). توضیح بیشتر ...
- دون. (اِخ) رافائیل زخور راهب متولد قاهره، استاد زبان عربی مدرسه ٔ معروف سلطانیه ٔ پاریس. از آثار اوست: 1- ترجمه ٔ تنبیه فیما یخص داءالجدری المتسلط الاَّن تألیف بارون دوفریش دیسجانت که به سال 1800 م. ترجمه کرده است. 2- قاموس ایتالیایی و عربی. 1822 م. طبع بولاق. 3- قانون الصباغه، طبع پاریس 1808 م. (از معجم المطبوعات مصر). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
دون در فرهنگ عمید
-
پست، سفله، فرومایه، خسیس،
[مقابلِ فوق] [قدیمی] پایین و فرود،
[قدیمی] غیر، سوا، جز. δ در این صورت لازمالاضافه است و در فارسی اغلب حرف با در اول آن درمیآورند و «بدونِ» میگویند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
دون در فارسی به انگلیسی
- Common, Little, Low, Menial, Scapegrace, Under-, Vile, Worm, Wormy, Wretched. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی
دون در فارسی به عربی
- صغیر، فقیر، مستوی واطی
ترکی به فارسی
دون در ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
دون در گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
دون در فرهنگ فارسی هوشیار
- خسیس، ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ فارسی آزاد
دون در فرهنگ فارسی آزاد
- دُونَ، زیر-تحت- فوق-رو (از اَضداد)، وَراء- جلو و مقابل (دونَ همیشه منصوب است). توضیح بیشتر ...
- دُون، حقیر- پست- خسیس
فارسی به آلمانی
دون در فارسی به آلمانی
- Geringere, Klein, Arm, Mangelhaft, Schlecht
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه