معنی دور افتاده و پرت

واژه پیشنهادی

دور افتاده

مهجور - پرت

پرت- مهجور- غریب-بعید-دوردست-متروک-


روستای پرت و دور افتاده

ده کوره

فرهنگ فارسی هوشیار

دور افتاده

(صفت) شخصی یا شی ء که نسبت به فرد یا جامعه دور باشد: }} آن محل دور افتاده را از جهت آن انتخاب کرده بود که کسی به اسرارش پی نبرد ‎. {{


پرت

(صفت) بی معنی مزخرف لاطایل، منحرف از راه راست: از راه پرت افتاده است. یا از مرحله پرت است دور از اصل موضوع است: (وقتی دیدم لیدیا اینقدر از مرحله پرت است ناچار شدم بوی گفتم. . . ) (دشتی) -3 گیج. (اسم) اسباب خرده و ریزه متفرقه.

فارسی به آلمانی

لغت نامه دهخدا

پرت

پرت. [پ َ] (ص) در تداول عوام، سخن ناروا و نا به وجه. چرند و پرند. پرت و پلا. ترت و پرت. || از راه به یکسو شو! بَرد!:
در زمانیشان بسازد تَرت و مَرت
کس نیارد گفتنش از راه پرت !
مولوی.
|| منحرف از صواب.
- از مرحله پرت بودن، از موضوع سخن یا از حقیقت امر دور بودن.
- پرت افتادن، دور و تنها افتادن: خانه ٔ شما پرت افتاده است.
- پرت شدن (از جائی)، فرود افتادن از آن.
- پرت شدن حواس، سهو کردن. از موضوع سخن دور افتادن به سهو. مشوش و مضطرب حواس شدن.
- پرت کردن، فرود افکندن. پائین انداختن. هبوط دادن. هابط کردن. با سختی چیزی یا کسی را فرو افکندن از جائی بلند. بقوت افکندن چیزی دور از خود. پرانیدن. بقوت افکندن. انداختن:سنگ پرت کردن.
- پرت کردن حواس کسی را یا پرت کردن کسی را، او را مشوش و مضطرب ساختن. به اشتباه افکندن. اغوا کردن.
- پرت گفتن، پرت و پلا گفتن. ترت و پرت گفتن. هذیان گفتن، ژاژ خائیدن. وِل گفتن. دَری وری گفتن. چرند و پرند گفتن. چرند اندر چرار گفتن. نسنجیده گفتن.

پرت. [پ ِ] (اِخ) شهری در اِکُس (اسکاتلند) مرکز کنت نشینی به همین نام که در کنارتی واقع است با 35000 تن سکنه و کنت نشین پرت 125500 تن سکنه دارد.

فرهنگ عمید

پرت

دورافتاده،
کنار،
منحرف،
* پرت شدن: (مصدر لازم) افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن،
* پرت کردن: (مصدر متعدی)
دور افکندن،
انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین، یا از جایی به جای دیگر،
* پرت‌وپلا:
پراکنده، پخش،
سخنان بیهوده و بی‌معنی، چرندوپرند،

معادل ابجد

دور افتاده و پرت

1309

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری